احساس عجیب پارت 10
ویو نویسنده:
ران چاقو برداشت.. میخواس باجی رو بکشه که... ریندو جلوشو گرفت
ریندو: ران چشاتو باز کن... رینو ببین...
ران سرشو برگردوندو به رین نگاه کرد... جوری گریه میکرد انگار چندین سال که عشقش به باجی رو مخفی کرده..
یکم بعد رانو ریندو برگشتن خونه تا وقتی رین برگشت شک نکنه.....
باجی : پیانگ میخوری؟
رین با چهره ذوق زده: ارهههه
باجی. : پس بریم برات بخرم
رین : باشه
رینو باجی رفتن پیانگ خریدن.. خوردنو رفتن خونه هاشون...
پرش زمانی به داخل خونه رین:
ران. : باجی چیکارت داشت
رین: من میرم لباسهامو عوض کنم باید مفصل براتون توضیح بدم.( با ذوق)
ریندو : باشه
بعد از اینکه رین رفت تو اتاقش
ریندو: دیدی... بهت که گفتم
ران : اما من هنوز راضی نشدم...
ریندو : بزار بیاد حرفاشو بزنه....
رین رفتو لباساشو عوض کرد بعد اومد پایینو ماجرا رو گف:
ریندو: که اینطور
ران. : خب.. اگه خودت مشکلی نداری.. چرا که نه
رین : واااااااااییییی ممنون ممنون ممنون.. شما بهترین داداشای دنیایین
بعد رفت تو اتاقش و هدفون گذاش تو گوششو اهنگ گوش کردو مشقاشو نوشت
فردا صبح تو مدرسه:
ویو رین:
مث همیشه بیدار شدم صبونه درست کردمو لباس پوشیدمو رفتم مدرسه....
امروز اولین روز سال تحصیلی جدید بود..
اما برای من فرقی نداشت از کلاس شیشم تو این مدرسم همشون میگن دختر سردو بی روحیم.... ولش... هر چی میخوان بگن
رفتم مدرسه مث هر سال کنار پنجره نشستم...
زنگ دوم سنسه اومد سر کلاس:
سنسه: بچه ها یه دانش آموز جدید داریم
اصلا برام مهم نبود چون اونم بعد دو روز مث بقیه میشه....سرم تو کتابم بود اما همین که شنیدم کیه تعجب کردم..
سنسه: دانش اموز جدیدمون....
__________________________________________
کم شد....
گومن👈👉❤❤💕
ران چاقو برداشت.. میخواس باجی رو بکشه که... ریندو جلوشو گرفت
ریندو: ران چشاتو باز کن... رینو ببین...
ران سرشو برگردوندو به رین نگاه کرد... جوری گریه میکرد انگار چندین سال که عشقش به باجی رو مخفی کرده..
یکم بعد رانو ریندو برگشتن خونه تا وقتی رین برگشت شک نکنه.....
باجی : پیانگ میخوری؟
رین با چهره ذوق زده: ارهههه
باجی. : پس بریم برات بخرم
رین : باشه
رینو باجی رفتن پیانگ خریدن.. خوردنو رفتن خونه هاشون...
پرش زمانی به داخل خونه رین:
ران. : باجی چیکارت داشت
رین: من میرم لباسهامو عوض کنم باید مفصل براتون توضیح بدم.( با ذوق)
ریندو : باشه
بعد از اینکه رین رفت تو اتاقش
ریندو: دیدی... بهت که گفتم
ران : اما من هنوز راضی نشدم...
ریندو : بزار بیاد حرفاشو بزنه....
رین رفتو لباساشو عوض کرد بعد اومد پایینو ماجرا رو گف:
ریندو: که اینطور
ران. : خب.. اگه خودت مشکلی نداری.. چرا که نه
رین : واااااااااییییی ممنون ممنون ممنون.. شما بهترین داداشای دنیایین
بعد رفت تو اتاقش و هدفون گذاش تو گوششو اهنگ گوش کردو مشقاشو نوشت
فردا صبح تو مدرسه:
ویو رین:
مث همیشه بیدار شدم صبونه درست کردمو لباس پوشیدمو رفتم مدرسه....
امروز اولین روز سال تحصیلی جدید بود..
اما برای من فرقی نداشت از کلاس شیشم تو این مدرسم همشون میگن دختر سردو بی روحیم.... ولش... هر چی میخوان بگن
رفتم مدرسه مث هر سال کنار پنجره نشستم...
زنگ دوم سنسه اومد سر کلاس:
سنسه: بچه ها یه دانش آموز جدید داریم
اصلا برام مهم نبود چون اونم بعد دو روز مث بقیه میشه....سرم تو کتابم بود اما همین که شنیدم کیه تعجب کردم..
سنسه: دانش اموز جدیدمون....
__________________________________________
کم شد....
گومن👈👉❤❤💕
۲.۷k
۲۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.