P3چند پارتی لینو«قاب عکس خونی»
ویو لینو : «به محض اینکه پلک زد قطره ای اشک از روی گونه اش سر خورد و بر روی میز چوپی اتاق فرود آمد و متلاشی شد رنگش خیلی پریده بود تا حالا ندیده بودم قاتل ها این طوری گریه کنن توی همین افکار بودم که با گفتن کلمه ای از زبون اون دختر به خودم اومدم خیلی آهسته و زیر لب زمزمه کرد : «قاب عکس خونی» پرسیدم : «چی؟» اما بازم تکرارش کرد : «قاب عکس خونی» گفتم : «متوجه منظورت نمیشم» گفت : «توصیف زندگی من یک قاب عکس خونی» پوزخندی زدم و گفتم : «هه جالبه داری این حرف ها رو میزنی چون فکر می کنی من گولت رو می خورم» با این حرفم یک ری اکشن غیره منتظره نشون داد دوباره قطره اشکی از روی گونه اش سر خورد و بعد سرش رو پایین انداخت و محکم سرش رو به میز کوبید و از هوش رفت» ویو ا/ت : «بی هوش شدم اما افکار تنهام نمی ذاشت حالم به قدری بد بود که نمی تونم مقدارش رو توصیف کنم من... من چیز هایی میدونستم که اگر میگفتم کسی باورم نمی کرد خانواده ام بعد از فهمیدن این قضیه که من یوکی رو کشتم از خونه پرتم کردن بیرون تنها کسی هنوز احساساتش نسبت به من پا بر جاست برادر ناتنی ام چانگبین هست ولی من... من...
چشمام رو باز کردم ولی تار میدیدم سرم به قدری سنگین بود که انگار 100بطری الکل رو یکجا خورده بودم که یهو...
چشمام رو باز کردم ولی تار میدیدم سرم به قدری سنگین بود که انگار 100بطری الکل رو یکجا خورده بودم که یهو...
۲.۹k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.