My abortive love p9
سو جون*
بعد خریدن یه عالمه وسایل کیوتتتتتتتتت برا پسر عزیزممممم رفتیم یه جشن کوچیک براش بگیریم ماه آخر بود و یوری خیلی خوب نمیتونست راه بره ولی واقعا خیلی خوشحال بودم اصلا به یونا فکر نمیکردم قضیه دیشب رو پاک فراموش کرده بودم و داشتم خوش میگذروندم.
بعد جشن تصمیم گرفتیم بریم خونه که یونا رو ببینم و باهاش حرف بزنم
رسیدیم خونه بابا درو باز کرد چراغا خاموش بود کمی تعجب کردم ولی گفتم حتما خوابیده
چراغارو روشن کردیم مامان و یوری رفتن رو مبل نشستن میخواستم برم از آشپز خونه برای یوری آب ببرم که دیدم مامانم داره با فریاد اسم بابامو صدا میزنه با سرعت به سمتش رفتم تا ببینم چه اتفاقی افتاده وقتی رسیدن تو حال دیدم به ورقه دستشه که دارن با بابام نگاهش میکنن یوری خیلی تعجب کرده بودبا استرس به سمتشون رفتم و ورقه رو از دستش گرفتم
برگه طلاق بود ها جونگ امضاش کرده بود ولی یونا هنوز نه یعنی نمیتونست امضاش کنه
نمیدونم چه اتفاقی بینشون افتاده ولی حتما خیلی موضوع مهمی بوده که دعواشون تا این حد پیش رفته
×:یو.... ناااا...کجاستتتتتت(با داد)
اوپا:مامان آروم باش اون الان داغون تر از منو شماست بزارین یکم تو خودش باشه
×:نکنه دس به...
اوپا:نه نه مامان فقط یکم وقت بده خودشو با چیزی که پیش اومده وفق بده.
مجبور بودم امروزو اینجا بمونم ولی نمیتونستم یوری رو بفرستم خونه میترسیدم یهو حالش بد بشه امشب همه یه جوری تو شوک بودن خبری از حال یونا نداشتم
یوری روی تختم خوابید و منم روی کاناپه دراز کشیدم
مامان و بابام هم رفتن بخوابن البته مطمئنن خوابشون نمیبرد
صب ساعت هفت بود که با صدای مامانم از خواب بیدار شدم و تا ساعت ۱۲ منتظر بودم یونا بیاد پایین دیگه م کم داشتم نگرانش میشدم فک کنم از دیروز صب هیچی نخورده...
بعد خریدن یه عالمه وسایل کیوتتتتتتتتت برا پسر عزیزممممم رفتیم یه جشن کوچیک براش بگیریم ماه آخر بود و یوری خیلی خوب نمیتونست راه بره ولی واقعا خیلی خوشحال بودم اصلا به یونا فکر نمیکردم قضیه دیشب رو پاک فراموش کرده بودم و داشتم خوش میگذروندم.
بعد جشن تصمیم گرفتیم بریم خونه که یونا رو ببینم و باهاش حرف بزنم
رسیدیم خونه بابا درو باز کرد چراغا خاموش بود کمی تعجب کردم ولی گفتم حتما خوابیده
چراغارو روشن کردیم مامان و یوری رفتن رو مبل نشستن میخواستم برم از آشپز خونه برای یوری آب ببرم که دیدم مامانم داره با فریاد اسم بابامو صدا میزنه با سرعت به سمتش رفتم تا ببینم چه اتفاقی افتاده وقتی رسیدن تو حال دیدم به ورقه دستشه که دارن با بابام نگاهش میکنن یوری خیلی تعجب کرده بودبا استرس به سمتشون رفتم و ورقه رو از دستش گرفتم
برگه طلاق بود ها جونگ امضاش کرده بود ولی یونا هنوز نه یعنی نمیتونست امضاش کنه
نمیدونم چه اتفاقی بینشون افتاده ولی حتما خیلی موضوع مهمی بوده که دعواشون تا این حد پیش رفته
×:یو.... ناااا...کجاستتتتتت(با داد)
اوپا:مامان آروم باش اون الان داغون تر از منو شماست بزارین یکم تو خودش باشه
×:نکنه دس به...
اوپا:نه نه مامان فقط یکم وقت بده خودشو با چیزی که پیش اومده وفق بده.
مجبور بودم امروزو اینجا بمونم ولی نمیتونستم یوری رو بفرستم خونه میترسیدم یهو حالش بد بشه امشب همه یه جوری تو شوک بودن خبری از حال یونا نداشتم
یوری روی تختم خوابید و منم روی کاناپه دراز کشیدم
مامان و بابام هم رفتن بخوابن البته مطمئنن خوابشون نمیبرد
صب ساعت هفت بود که با صدای مامانم از خواب بیدار شدم و تا ساعت ۱۲ منتظر بودم یونا بیاد پایین دیگه م کم داشتم نگرانش میشدم فک کنم از دیروز صب هیچی نخورده...
۱۸.۰k
۲۳ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.