قناری خوش آوا پارت ۴
_همینجا بمون تا بیام
تهیونگ سری تکون داد
ماریا تو اتاق رفت اول فکر کرد که بهش بگه بیاد تو اتاق ولی لجبازی اجازه نداد تصمیم گرفت تشک و پتو با بالشتی براش ببره همون پایین و اونارو روی کاناپه پهن کنه تا تهیونگ که همین ۲ ساعت پیش داغونش کرده بود راحت باشه
_عجب گاویم منننن
تاحالا شده از یکی متنفر باشید ولی از دلتون بی خبر باشید که بدون اون نمیتونه؟ این الان اون حسیه که اون دو نسبت بهم دارن.
سری از تاسف برای خودش تکون داد و تشک و... در آورد و پایین بردشون
بعد از پهن کردن تشک رو کاناپه بقیه شو به خود تهیونگ سپرد
دوباره به سمت آشپزخونه رفت
+چرا زیر کتری رو روشن کردی؟
_برای جنابعالی میخوای انجام ندم؟
+نه... انجام بده ...مرسی
ماریا چشم غره ای رفت و خودش رو لعنت کرد که چرا داره همچین کارایی میکنه
کمی از آب داغ کتری رو داخل لیوان ریخت و به تهیونگ داد
_مراقب باش ... داغه
قطعا تهیونگ خودش اینو میدونست ولی ماریا نگرانش بود و فکر کرد که شاید اشتباه در مورد تهیونگ فکر کرده و زود قضاوتش کرده و ازطرفی هم خیلی بی رحمانه برخورد کرده بود ولی الان.... امممم متاسفانه توی بی رحمی ریده بود
_من برم امیدوارم بد ترین خواب ممکن رو ببینی
و خب اگه در طی شب چند بار رفت و آمد ماریا رو برای دیدن حالت تهیونگ نادیده بگیریم اونشب خوابیدن
پایان فلش بک
ماریا یاد اون شب افتاد و چندباری با دوتا دستش زد تو سرش
_خاک توسرت خاک توسرت خاکککککک توسرتتتتت بدبختتتت خررررر اخه چرا کمکش کردی؟ میزاشتی بمیرههههه گوه اضافی میخورم چطوری میزاشتم بمیره واییییییییییی اگه من گاووووو کمکش نمیکردم الان مریض بود نمیرفت بیرون
بالاخره صدای در اومد و تهیونگ با سرو وضع داغون تر از همیشه وارد شد
ماریا که حالا عصبی تر از همیشه بود به سمت در رفت و سیلی محکمی که حاصل چند روز عصبانیت بود و روی صورت تهیونگ خالی کرد ولی در کمال تعجب تهیونگ هیچ واکنشی نشون نداد و از اونجا فاصله گرفت
تهیونگ سری تکون داد
ماریا تو اتاق رفت اول فکر کرد که بهش بگه بیاد تو اتاق ولی لجبازی اجازه نداد تصمیم گرفت تشک و پتو با بالشتی براش ببره همون پایین و اونارو روی کاناپه پهن کنه تا تهیونگ که همین ۲ ساعت پیش داغونش کرده بود راحت باشه
_عجب گاویم منننن
تاحالا شده از یکی متنفر باشید ولی از دلتون بی خبر باشید که بدون اون نمیتونه؟ این الان اون حسیه که اون دو نسبت بهم دارن.
سری از تاسف برای خودش تکون داد و تشک و... در آورد و پایین بردشون
بعد از پهن کردن تشک رو کاناپه بقیه شو به خود تهیونگ سپرد
دوباره به سمت آشپزخونه رفت
+چرا زیر کتری رو روشن کردی؟
_برای جنابعالی میخوای انجام ندم؟
+نه... انجام بده ...مرسی
ماریا چشم غره ای رفت و خودش رو لعنت کرد که چرا داره همچین کارایی میکنه
کمی از آب داغ کتری رو داخل لیوان ریخت و به تهیونگ داد
_مراقب باش ... داغه
قطعا تهیونگ خودش اینو میدونست ولی ماریا نگرانش بود و فکر کرد که شاید اشتباه در مورد تهیونگ فکر کرده و زود قضاوتش کرده و ازطرفی هم خیلی بی رحمانه برخورد کرده بود ولی الان.... امممم متاسفانه توی بی رحمی ریده بود
_من برم امیدوارم بد ترین خواب ممکن رو ببینی
و خب اگه در طی شب چند بار رفت و آمد ماریا رو برای دیدن حالت تهیونگ نادیده بگیریم اونشب خوابیدن
پایان فلش بک
ماریا یاد اون شب افتاد و چندباری با دوتا دستش زد تو سرش
_خاک توسرت خاک توسرت خاکککککک توسرتتتتت بدبختتتت خررررر اخه چرا کمکش کردی؟ میزاشتی بمیرههههه گوه اضافی میخورم چطوری میزاشتم بمیره واییییییییییی اگه من گاووووو کمکش نمیکردم الان مریض بود نمیرفت بیرون
بالاخره صدای در اومد و تهیونگ با سرو وضع داغون تر از همیشه وارد شد
ماریا که حالا عصبی تر از همیشه بود به سمت در رفت و سیلی محکمی که حاصل چند روز عصبانیت بود و روی صورت تهیونگ خالی کرد ولی در کمال تعجب تهیونگ هیچ واکنشی نشون نداد و از اونجا فاصله گرفت
۲.۰k
۰۱ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.