فیک آخرش چی میشه:) p13
ا.ت ویو
داشتم صورتمو آب میزدم که حس کردم چند نفر دارن میان سمتم... دیدم تهیونگ و اون پسرا بودن... تهیونگ گفت: ا.ت... تو خیلی به عنوان یه دانشجو توی دانشگاه تنهایی... فقط دوستت لینا رو داری که خیلی وقتا نمیاد... خیلی برات خطرناکه که کیم مورا پیشِته... بهتره جلوی چشم استاد یا ما باشی و نزدیک کیم مورا نری...
گفتم: تهیونگ... وقتی کنارم میشینه چطوری ازش فاصله بگیرم...(حالت بغض کوچولو)
تهیونگ: فاصله بگیر دیگه... سعی کن وقتی استاد هست نزدیکش بشی... مثلا تا وقتی استاد نیومده نشین سر جات...
گفتم: چرا انقدر خطرناکه؟ چرا همه مورا رو برای من خیلی بد میبینن... چرا؟ چون کوچیکم و سال اولیم؟
تهیونگ میخواست حرف بزنه که جونگ کوک گفت: مگه نمیدونی ا.ت؟ کیم مورا مشکل روانی داشته سه سال توی تیمارستان بستری بوده... نمیدونم اون پسرای اسکل روی چیه اون کراشن...
گفتم: سه سااال... وای پس مشکل اعصاب و روان داشته؟!؟...
تهیونگ گفت: آره... مامان باباشم خیلی لوسش کردن که باعث شده دروغ های شیرین تحویل مردم بده... مثلا اینکه اون سه سال رو خارج از کشور پیش مادر بزرگش زندگی میکرد تا به فقیر ها کمک کنه... از اینجور چیزا... به هرکی یه چی گفته...
ا.ت: از اون بعید نیست...
یکی از پشت تهیونگ در اومد بیرون و گفت: سلام... میخواستم بگم ببخشید که صبح گوشیت شوت شد... واقعا خیلی عجله داشتم...
ا.ت: سل... سلام... خب گوشیم که جای خود دارد ولی شما کی باشی؟
گفت: من پارک جیمین هستم...
ا.ت: آها... چون تازه اومدی باهات کاری ندارم...
همه زدن زیر خنده... گفتم: چیه؟!... چون دختر سال اولی دانشگاهم و نوزده سالمه به این معنی نیست که نتونم حق کسیو بزارم کف دستش😏😏😏
رفتیم سمت کتاب خونه که من گفتم: نمیشه من برم کلاس؟!... استاد نمیفهمه... البته امیدوارم...
اون سه تا جدیدا که خیلی مود به نظر میومدن همزمان گفتن: تو برو کلاس ما حواسمون هست👌🏻
داشتم صورتمو آب میزدم که حس کردم چند نفر دارن میان سمتم... دیدم تهیونگ و اون پسرا بودن... تهیونگ گفت: ا.ت... تو خیلی به عنوان یه دانشجو توی دانشگاه تنهایی... فقط دوستت لینا رو داری که خیلی وقتا نمیاد... خیلی برات خطرناکه که کیم مورا پیشِته... بهتره جلوی چشم استاد یا ما باشی و نزدیک کیم مورا نری...
گفتم: تهیونگ... وقتی کنارم میشینه چطوری ازش فاصله بگیرم...(حالت بغض کوچولو)
تهیونگ: فاصله بگیر دیگه... سعی کن وقتی استاد هست نزدیکش بشی... مثلا تا وقتی استاد نیومده نشین سر جات...
گفتم: چرا انقدر خطرناکه؟ چرا همه مورا رو برای من خیلی بد میبینن... چرا؟ چون کوچیکم و سال اولیم؟
تهیونگ میخواست حرف بزنه که جونگ کوک گفت: مگه نمیدونی ا.ت؟ کیم مورا مشکل روانی داشته سه سال توی تیمارستان بستری بوده... نمیدونم اون پسرای اسکل روی چیه اون کراشن...
گفتم: سه سااال... وای پس مشکل اعصاب و روان داشته؟!؟...
تهیونگ گفت: آره... مامان باباشم خیلی لوسش کردن که باعث شده دروغ های شیرین تحویل مردم بده... مثلا اینکه اون سه سال رو خارج از کشور پیش مادر بزرگش زندگی میکرد تا به فقیر ها کمک کنه... از اینجور چیزا... به هرکی یه چی گفته...
ا.ت: از اون بعید نیست...
یکی از پشت تهیونگ در اومد بیرون و گفت: سلام... میخواستم بگم ببخشید که صبح گوشیت شوت شد... واقعا خیلی عجله داشتم...
ا.ت: سل... سلام... خب گوشیم که جای خود دارد ولی شما کی باشی؟
گفت: من پارک جیمین هستم...
ا.ت: آها... چون تازه اومدی باهات کاری ندارم...
همه زدن زیر خنده... گفتم: چیه؟!... چون دختر سال اولی دانشگاهم و نوزده سالمه به این معنی نیست که نتونم حق کسیو بزارم کف دستش😏😏😏
رفتیم سمت کتاب خونه که من گفتم: نمیشه من برم کلاس؟!... استاد نمیفهمه... البته امیدوارم...
اون سه تا جدیدا که خیلی مود به نظر میومدن همزمان گفتن: تو برو کلاس ما حواسمون هست👌🏻
۳.۹k
۱۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.