"•عشق خونی•" "•پارت12•" "•بخش دوم•"
با دهن باز و چشمای از حدقه بیرون زده نگاش کردم و داغ شدن گونه هامو حس کردم. جیغی کشیدم و یکی از کفشامو در اوردم تا به سمتشون پرت کنم که فرار کردن و جاخالی دادن. پامو به زمین کوبیدم و جیغ جیغ کنان گفتم ـــ منحرفای بدبخت، معلوم هس چی میگین؟! اصلا هم اونجور که فکر میکنین نیس! تهیونگ ریز خندید ـــ اره تو راست میگی، دیگه انقدر هم خنگ نیستم نتونم صدای ناله هاتو تشخیص بدم! فیک گریه کردم و جیغ کشیدم ـــ تهیونگاااا خفـــــه شوووو! کوک نیشخندی زد ـــ من صدایی نشنیدم ولی از گشاد گشاد راه رفتنت قشنگ ضایس که دیشب جر خوردی! لبمو گزیدم ـــ جفتتون رو میکشم، با دستای خودم خفه تون میکنم عوضیا. لی لی کنان به سمت کفشم رفتم که دوتاشون با هم زدن زیر خنده. کوک همون طور که دستاش توی جیباش بودن، رفت سمت کفشم و شوتش کرد اون سمت حیاط. حرصی روی زمین نشستم و با دستام صورتمو پوشوندم تا فکر کنن دارم گریه میکنم. یکدفعه بغضم ترکید و اشکام ناخواسته سرازیر شد. دوتا شون اومدن سمتم و تهیونگ موهامو نوازش کرد و با لحن ناراحتی گفت ـــ اریکا... ببخشید اگه زیاده روی کردیم. لطفا گریه نکن وگرنه منم گریم میگیره ها. دستامو از روی صورتم برداشتم و اشکامو پس زدم.
کوک کفشمو پام کرد و پشیمون سرش رو انداخت پایین ـــ گریه نکن. لبخندی زدم ـــ نه به خاطر یه چیز دیگه گریه میکنم. تهیونگ متعجب نگام کرد ـــ جیمین اذیتت میکنه؟! اگه اذیتت میکنه بگو برم پارش کنم. از لحن حرف زدنش خندم گرف. سرمو به دو طرف تکون دادم ـــ نه، یه خورده احساس دلتنگی میکنم، حس میکنم خیلی دلم برای بابام تنگ شده. به دروغی که گفتم پوزخندی زدم، اره جان عمم برای اون حیوون وحشی سجون دلم تنگ شده -__- تهیونگ لپمو بوسید و لبخند گفت ـــ اینکه گریه کردن نداره، وقتی برگشتیم اوپا تهیونگ برات جورش میکنه! لبخندی زدم و از روی زمین بلند شدم و لباسامو تکوندم. سایا هم اروم اروم به سمتمون اومد. معلوم بود هنوز خیلی خوب نمی تونه پاش رو تکون بده ولی خوب راه میرفت اگرچه یکم پاشو روی زمین میکشید. کوک سریع رفت و از زیر بازوش گرفت و کمکش کرد. تهیونگ حرصی گفت ـــ پسره ی بوزینه، نیگا چه خودشیرینی میکنه فکر میکنه با این کارا جیمین از سایا دست میکشه! ریز خندیدم ـــ حرص نخور، شیرت خشک میشه. سرشو چرخوند طرفم و نیشخندی زد ـــ تو انقدر حرص خوردی، دیشب شیرت خشک شده بود؟! مشتی به بازوش زدم ـــ یااا بیشعور. خجالت بکش. با ملحق شدن سایا بهمون، چشمامو ریز کردم و رو بهش گفتم ـــ هنوز پات خوب نشده، چرا اومدی بیرون؟ نباید راه بری! مظلوم نگام کرد ـــ اخه حوصلم سر رفته بود. نفسمو فوت کردم و سری تکون دادم ــ پس اگه احساس کردی پات خیلی درد میکنه سریع برگرد خونه باشه؟! سرشو تکون داد، که چشمم خورد به پشت سایا. دوتا دختر کمی دورتر از ما ایستاده بودن و با پوزخند نگامون میکردن. یکی از دخترا همونی بود که دیروز به محض ورودمون چسبید به جیمین. تهیونگ نگامو دنبال کرد و اروم گفت ـــ فکر میکنم تنها فرد مزاحم اینجا، جولیاس. هیچکس از بودن این سلیطه راضی نیس.
کوک هم با لحن جدی گفت ـــ معمولا هرسال با تو یک دعوای مفصل راه مینداخت، می دونی دیگه به هرحال اون کسیه که اول به عنوان نامزد جیمین انتخاب شد، امسال هم قطعا یه جوری زهرش رو میپاشه. ته متعجب خندید و به کوک نگاه کرد ـــ خدا مرگت نده، میپاشه دیگه چیه؟ مگه آبشه که به پاشه. کوک ـــ تو هم که هر حرف منو فقط به س ک س ربط بده -_- نوچ نوچی کردم ـــ ذهناتون خیلی کثیفه. با سایا برگشتم توی عمارت و بردمش توی اتاقش. تا از در خارج شدم، با دیدن دکتر جین لبخندی زدم ـــ دکتر. ایستاد و برگشت سمتم و منتظر نگام کرد. من ـــ میشه یک نگاهی به پای سایا بندازین! سرشو تکون داد و با هم وارد اتاق سایا شدیم. باند پاش رو باز کرد و مشغول بررسی مچ پاش شد ـــ نگران نباش، تا فردا یا پس فردا کاملا خوب میشه. لبخندی زدم و پیشونی سایا رو بوسیدم. اتاقش رو ترک کردم و وارد اتاق خودم شدم. روی تخت دراز کشیدم و اروم اشکام سرازیر شد. من برای این نقشه، دخترونگیم رو فدا کردم، اگه شکست بخوریم قطعا خودکشی میکنم! اشکامو پاک کرد و چشمامو بستم ـــ نگران نباش، قطعا موفق میشی.... با تق تق صدای پنجره چشمامو باز کردم و سریع روی تخت نشستم
یک نفر پشت پنجره بود و با پشت انگشتش میکوبید به شیشه. هوا تاریک شده بود و نمی تونستم بفهمم کیه. اب دهنمو به سختی قورت دادم و به سمت پنجره رفتم. قفلش رو باز کردم و به سمت بالا کشیدمش که به صورت عمودی باز شد. با دیدن فرد پشت پنجره، چشمام درشت شد و هیجان زده لبخندی زدم و دستمو روی قلبم گذاشتم.
خو برا امروز بسه زیاد نوشتم لایک شه گلا:)
کوک کفشمو پام کرد و پشیمون سرش رو انداخت پایین ـــ گریه نکن. لبخندی زدم ـــ نه به خاطر یه چیز دیگه گریه میکنم. تهیونگ متعجب نگام کرد ـــ جیمین اذیتت میکنه؟! اگه اذیتت میکنه بگو برم پارش کنم. از لحن حرف زدنش خندم گرف. سرمو به دو طرف تکون دادم ـــ نه، یه خورده احساس دلتنگی میکنم، حس میکنم خیلی دلم برای بابام تنگ شده. به دروغی که گفتم پوزخندی زدم، اره جان عمم برای اون حیوون وحشی سجون دلم تنگ شده -__- تهیونگ لپمو بوسید و لبخند گفت ـــ اینکه گریه کردن نداره، وقتی برگشتیم اوپا تهیونگ برات جورش میکنه! لبخندی زدم و از روی زمین بلند شدم و لباسامو تکوندم. سایا هم اروم اروم به سمتمون اومد. معلوم بود هنوز خیلی خوب نمی تونه پاش رو تکون بده ولی خوب راه میرفت اگرچه یکم پاشو روی زمین میکشید. کوک سریع رفت و از زیر بازوش گرفت و کمکش کرد. تهیونگ حرصی گفت ـــ پسره ی بوزینه، نیگا چه خودشیرینی میکنه فکر میکنه با این کارا جیمین از سایا دست میکشه! ریز خندیدم ـــ حرص نخور، شیرت خشک میشه. سرشو چرخوند طرفم و نیشخندی زد ـــ تو انقدر حرص خوردی، دیشب شیرت خشک شده بود؟! مشتی به بازوش زدم ـــ یااا بیشعور. خجالت بکش. با ملحق شدن سایا بهمون، چشمامو ریز کردم و رو بهش گفتم ـــ هنوز پات خوب نشده، چرا اومدی بیرون؟ نباید راه بری! مظلوم نگام کرد ـــ اخه حوصلم سر رفته بود. نفسمو فوت کردم و سری تکون دادم ــ پس اگه احساس کردی پات خیلی درد میکنه سریع برگرد خونه باشه؟! سرشو تکون داد، که چشمم خورد به پشت سایا. دوتا دختر کمی دورتر از ما ایستاده بودن و با پوزخند نگامون میکردن. یکی از دخترا همونی بود که دیروز به محض ورودمون چسبید به جیمین. تهیونگ نگامو دنبال کرد و اروم گفت ـــ فکر میکنم تنها فرد مزاحم اینجا، جولیاس. هیچکس از بودن این سلیطه راضی نیس.
کوک هم با لحن جدی گفت ـــ معمولا هرسال با تو یک دعوای مفصل راه مینداخت، می دونی دیگه به هرحال اون کسیه که اول به عنوان نامزد جیمین انتخاب شد، امسال هم قطعا یه جوری زهرش رو میپاشه. ته متعجب خندید و به کوک نگاه کرد ـــ خدا مرگت نده، میپاشه دیگه چیه؟ مگه آبشه که به پاشه. کوک ـــ تو هم که هر حرف منو فقط به س ک س ربط بده -_- نوچ نوچی کردم ـــ ذهناتون خیلی کثیفه. با سایا برگشتم توی عمارت و بردمش توی اتاقش. تا از در خارج شدم، با دیدن دکتر جین لبخندی زدم ـــ دکتر. ایستاد و برگشت سمتم و منتظر نگام کرد. من ـــ میشه یک نگاهی به پای سایا بندازین! سرشو تکون داد و با هم وارد اتاق سایا شدیم. باند پاش رو باز کرد و مشغول بررسی مچ پاش شد ـــ نگران نباش، تا فردا یا پس فردا کاملا خوب میشه. لبخندی زدم و پیشونی سایا رو بوسیدم. اتاقش رو ترک کردم و وارد اتاق خودم شدم. روی تخت دراز کشیدم و اروم اشکام سرازیر شد. من برای این نقشه، دخترونگیم رو فدا کردم، اگه شکست بخوریم قطعا خودکشی میکنم! اشکامو پاک کرد و چشمامو بستم ـــ نگران نباش، قطعا موفق میشی.... با تق تق صدای پنجره چشمامو باز کردم و سریع روی تخت نشستم
یک نفر پشت پنجره بود و با پشت انگشتش میکوبید به شیشه. هوا تاریک شده بود و نمی تونستم بفهمم کیه. اب دهنمو به سختی قورت دادم و به سمت پنجره رفتم. قفلش رو باز کردم و به سمت بالا کشیدمش که به صورت عمودی باز شد. با دیدن فرد پشت پنجره، چشمام درشت شد و هیجان زده لبخندی زدم و دستمو روی قلبم گذاشتم.
خو برا امروز بسه زیاد نوشتم لایک شه گلا:)
۲۲.۰k
۱۱ اسفند ۱۴۰۱