هفت پسر + دختر
هفت پسر + دختر
پارت ۲۱
☆ چرا کشتیش؟ الان چیکار کنیم؟
÷ نمیدونم من فقط دیدم با چاقو بالا سرمه تنها فکری بود که به ذهنم رسید
× مهم نیست خوبه تو سالمی
-الان با این جسد چیکار کنیم ؟
٪ خاکش میکنیم
- اوه تنها فک کردی ؟
جیمین به پله اخر رسید و وارد اتاق شد و دختر رو روی زمین دید که توی خون خودش
غلت میزد کوک هم اومد
$ چیشده ؟ واییی چه بلایی سر این دختر آوردید
صورت همه سمت کوک برگشت نامجون دستش رو روی پیشونیش گذاشت
×میخواست به جین حمله کنه مجبور شدم بکشمش
= چی چرا باید جین رو بکشه
یونگی سمت دختر رفت و نگاهش کرد
ـ هیچ کدوممون نمیدونیم ولی قبل مرگش به جین گفته دختر مال منه
فلش بک نیم ساعته پیش *
دختر با ارومی بلند میشه چاقویی که مشت کمرش بود رو برمیداره باید کاری که خانم بهش گفته بود رو تموم میکرد اون دختر رو باید برای خانمش میبرد فقط لازم بود که زهر روی چاقوش رو به یکی از اون پسرا بزنه و با تهدید اینکه اگه اون دختر رو ندن اون هم پادزهر رو نمیده دختر رو میگرفت پیش خانمش میبرد به سمت نزدیک ترین اتاق رفت و درش رو به ارومی باز کرد داخلش یه پسر خواب بود که ماهیتابه بالشیش رو بغل کرده بود سمتش رفت و زیر لب گفت اون دختر مال منه پسر با حس اینکه سایه ای بالا سرشه چشماش رو باز کرد اما قبل اینکه کامل هوشیار شه کلی خون روی صورتش ریخت
× از اولم نباید بهت کمک میکردم
پایان فلش بک *
نامجون برگشت سمت جیمین اما نگاهش رو به پشت سرش تغییر داد
×یونا ؟
جیمین برگشت و تو چشم دختر که ترس ازش میبارید زل زد دختر برگشت و فرار کرد
$ وایسااا
با این کلمه کوک افتاد دنبال یونا تا بگیرتش یونا از همه چیز خبر نداشت در واقع از هیچی خبر نداشت فقط این رو میدونست که نامجون اون دختر اشنا رو کشته کوک فقط میدوید نباید میزاشت یونا بره پس در حد توانش پرید و یونا رو گرفت یونا تکون میخورد و تقلا میکرد کوک ولش کنه
+ خواهش میکنم من رو نکشین
جین اروم اومد کنارش و امپولی رو داخل گردنش فرو کرد
÷هیسسس الان تموم میشه
اون مایع تو تمام رگ دختر حرکت میکرد و باعث شد دختر حس سرگیجه ای رو توی سرش احساس کنه و به زور کلمه پاپا رو از دهنش خارج کنه همون موقع بود که جیمین به ارومی اومد سمتش و توی بغلش گرفتش
=بهت همه چیز رو توضیح میدم کوچولو همه چیز رو
و با گذاشتنه بوسه ای رو سر یونا اون از حال رفت یونگی با دست خونی روی مبل نشست
ـ همین کم بود حالا چیکار کنیم چی بهش بگیم
جیمین با یونایی که تو بغلش بیهوش بود روی مبل نشست
.....=
پارت ۲۱
☆ چرا کشتیش؟ الان چیکار کنیم؟
÷ نمیدونم من فقط دیدم با چاقو بالا سرمه تنها فکری بود که به ذهنم رسید
× مهم نیست خوبه تو سالمی
-الان با این جسد چیکار کنیم ؟
٪ خاکش میکنیم
- اوه تنها فک کردی ؟
جیمین به پله اخر رسید و وارد اتاق شد و دختر رو روی زمین دید که توی خون خودش
غلت میزد کوک هم اومد
$ چیشده ؟ واییی چه بلایی سر این دختر آوردید
صورت همه سمت کوک برگشت نامجون دستش رو روی پیشونیش گذاشت
×میخواست به جین حمله کنه مجبور شدم بکشمش
= چی چرا باید جین رو بکشه
یونگی سمت دختر رفت و نگاهش کرد
ـ هیچ کدوممون نمیدونیم ولی قبل مرگش به جین گفته دختر مال منه
فلش بک نیم ساعته پیش *
دختر با ارومی بلند میشه چاقویی که مشت کمرش بود رو برمیداره باید کاری که خانم بهش گفته بود رو تموم میکرد اون دختر رو باید برای خانمش میبرد فقط لازم بود که زهر روی چاقوش رو به یکی از اون پسرا بزنه و با تهدید اینکه اگه اون دختر رو ندن اون هم پادزهر رو نمیده دختر رو میگرفت پیش خانمش میبرد به سمت نزدیک ترین اتاق رفت و درش رو به ارومی باز کرد داخلش یه پسر خواب بود که ماهیتابه بالشیش رو بغل کرده بود سمتش رفت و زیر لب گفت اون دختر مال منه پسر با حس اینکه سایه ای بالا سرشه چشماش رو باز کرد اما قبل اینکه کامل هوشیار شه کلی خون روی صورتش ریخت
× از اولم نباید بهت کمک میکردم
پایان فلش بک *
نامجون برگشت سمت جیمین اما نگاهش رو به پشت سرش تغییر داد
×یونا ؟
جیمین برگشت و تو چشم دختر که ترس ازش میبارید زل زد دختر برگشت و فرار کرد
$ وایسااا
با این کلمه کوک افتاد دنبال یونا تا بگیرتش یونا از همه چیز خبر نداشت در واقع از هیچی خبر نداشت فقط این رو میدونست که نامجون اون دختر اشنا رو کشته کوک فقط میدوید نباید میزاشت یونا بره پس در حد توانش پرید و یونا رو گرفت یونا تکون میخورد و تقلا میکرد کوک ولش کنه
+ خواهش میکنم من رو نکشین
جین اروم اومد کنارش و امپولی رو داخل گردنش فرو کرد
÷هیسسس الان تموم میشه
اون مایع تو تمام رگ دختر حرکت میکرد و باعث شد دختر حس سرگیجه ای رو توی سرش احساس کنه و به زور کلمه پاپا رو از دهنش خارج کنه همون موقع بود که جیمین به ارومی اومد سمتش و توی بغلش گرفتش
=بهت همه چیز رو توضیح میدم کوچولو همه چیز رو
و با گذاشتنه بوسه ای رو سر یونا اون از حال رفت یونگی با دست خونی روی مبل نشست
ـ همین کم بود حالا چیکار کنیم چی بهش بگیم
جیمین با یونایی که تو بغلش بیهوش بود روی مبل نشست
.....=
۲۰.۴k
۳۰ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.