Part : ۶۹
Part : ۶۹ 《بال های سیاه》
ویکی به چهره ی متعجبش خندید:
+تعجب نکن! من چون یه شیطانم میتونم با دنیای ماوراءالطبیعه در ارتباط باشمو و هر چی که میخوامو بدون صرف نظر از زمان و مکان به دست بیارم!
ولی ماریا چون یه جورایی جسم انسان گونه ی منه مثله انسان ها تواناییه انجام این کار ها رو نداره و برای این مدل کار ها حتما من باید کنترل رو به دست بگیرم!
خب...از صبحونتون لذت ببرین عالیجناب! من دیگه رفتم!
و به سرعت چشم هاشو بست و دوباره چشم هاش سبز رنگ شد...ماریا با قیافه ی تو هم رفته که نشونه حسادتش به بُعدِ شیطان گونه اش بود...چون ویکی تونسته بود خواسته ی پسر رو برآورده بکنه ولی اون نتونسته بود... به پسر گفت:
+منتظر چی هستی؟ زود تر بخور تا بریم! یه ربع دیگه طلوعه و ما باید قبل از طلوع اونجا باشیم!
پسر که با نی شیرموزش رو میخورد و انتظار داشت که همه اش الکی و توهم باشه...اما خب اصلا اینطوری نبود و پسر میتونست بگه که این یکی از خوشمزه ترین شیر موز هایی بوده که تویه عمرش خورده!
جونگکوک بعد از چند دقیقه که صبحونش تموم شد از ماریا بابت صبحونه تشکر کرد و دختر "خواهش میکنم " رو زمزمه کرد...
ماریا با سرعت به شیطانش تبدیل شد و همراه پسر به زمین کشتار رفتن...
ویکی بعد از اینکه مطمئن شد که کسی اونا رو ندیده تویه کوچه ی نزدیک زمین کشتار فردو اومد و دوباره به حالت انسانیش برگشت...
ماریا در حالی که رکابیه پاره شده و ریش ریش شده اش رو در می آورد تا از تویه کوله اش یه رکابیه دیگه در بیاره پسر در حالی که پشتش رو به دختر کرده بود تا اون راحت باشه سوالات تویه ذهنش رو ردیف کرد:
_زمین کشتار قوانین خاصی داره که من باید بدونم؟
ماریا که داشت لباسش رو می پوشید به سمت صدای پسر برگشت:
+قوانین خاص که نه...میری داخل قفس و دخل هر حریفی که وارد شد رو به هر روشی که دوست داشتی میاری! اینم از قانونش...
پسر سر تکون داد و حالا که ماریا لباسش رو پوشید، همراه دختر به درِ زیر زمین رسیدن...نگهبان با دیدن ماریا تعظیمی کرد و کنار رفت و ماریا وارد شد و تا پسر خواست پشت ماریا وارد شه، نگهبان با گذاشتن دستش روی سینه ی جونگکوک مانع ورودش شد و تا خواست دهنشو وا کنه تا پسر رو تحقیر کنه، دستش توسط یه نیروی خیلی زیاد تحت فشار قرار گرفت و به محض برگشتنش با صورت بلادرینا(لقب ماریا تویه زمین) مواجه شد که با وجود جثه ی نسبتا ریزش، مچ دستش رو با دستای ظریفش گرفته بود..
ویکی به چهره ی متعجبش خندید:
+تعجب نکن! من چون یه شیطانم میتونم با دنیای ماوراءالطبیعه در ارتباط باشمو و هر چی که میخوامو بدون صرف نظر از زمان و مکان به دست بیارم!
ولی ماریا چون یه جورایی جسم انسان گونه ی منه مثله انسان ها تواناییه انجام این کار ها رو نداره و برای این مدل کار ها حتما من باید کنترل رو به دست بگیرم!
خب...از صبحونتون لذت ببرین عالیجناب! من دیگه رفتم!
و به سرعت چشم هاشو بست و دوباره چشم هاش سبز رنگ شد...ماریا با قیافه ی تو هم رفته که نشونه حسادتش به بُعدِ شیطان گونه اش بود...چون ویکی تونسته بود خواسته ی پسر رو برآورده بکنه ولی اون نتونسته بود... به پسر گفت:
+منتظر چی هستی؟ زود تر بخور تا بریم! یه ربع دیگه طلوعه و ما باید قبل از طلوع اونجا باشیم!
پسر که با نی شیرموزش رو میخورد و انتظار داشت که همه اش الکی و توهم باشه...اما خب اصلا اینطوری نبود و پسر میتونست بگه که این یکی از خوشمزه ترین شیر موز هایی بوده که تویه عمرش خورده!
جونگکوک بعد از چند دقیقه که صبحونش تموم شد از ماریا بابت صبحونه تشکر کرد و دختر "خواهش میکنم " رو زمزمه کرد...
ماریا با سرعت به شیطانش تبدیل شد و همراه پسر به زمین کشتار رفتن...
ویکی بعد از اینکه مطمئن شد که کسی اونا رو ندیده تویه کوچه ی نزدیک زمین کشتار فردو اومد و دوباره به حالت انسانیش برگشت...
ماریا در حالی که رکابیه پاره شده و ریش ریش شده اش رو در می آورد تا از تویه کوله اش یه رکابیه دیگه در بیاره پسر در حالی که پشتش رو به دختر کرده بود تا اون راحت باشه سوالات تویه ذهنش رو ردیف کرد:
_زمین کشتار قوانین خاصی داره که من باید بدونم؟
ماریا که داشت لباسش رو می پوشید به سمت صدای پسر برگشت:
+قوانین خاص که نه...میری داخل قفس و دخل هر حریفی که وارد شد رو به هر روشی که دوست داشتی میاری! اینم از قانونش...
پسر سر تکون داد و حالا که ماریا لباسش رو پوشید، همراه دختر به درِ زیر زمین رسیدن...نگهبان با دیدن ماریا تعظیمی کرد و کنار رفت و ماریا وارد شد و تا پسر خواست پشت ماریا وارد شه، نگهبان با گذاشتن دستش روی سینه ی جونگکوک مانع ورودش شد و تا خواست دهنشو وا کنه تا پسر رو تحقیر کنه، دستش توسط یه نیروی خیلی زیاد تحت فشار قرار گرفت و به محض برگشتنش با صورت بلادرینا(لقب ماریا تویه زمین) مواجه شد که با وجود جثه ی نسبتا ریزش، مچ دستش رو با دستای ظریفش گرفته بود..
۳.۴k
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.