عشق ناخواسته Part 58
بچه ها به مظرتون کی تیر خورده خوب الا معلوم میشه
از زبان پدر هوسوک
عجیبه هوسوک اینجا نیومده عجب پسر قدر تشناسی بزار برم خونش اونکه اینجا بیا نیست
پس لباسم رو عوض کردم و با ماشینم به سمت خونه ی هوسوک حرکت کردم صبر کن چرا در شکسته نکنه اتفاقی افتاده و من ازش خبر ندارم بزار برم سمت اتاقش رفت سمت اتاق هوسوک و دید در اونم شکسته نه نکنه اتفاقی براشون افتاده حالا من باید چیکار کنم بهتره یه سر به خونه اقای پارک بزنم اونم خبر کنم ولی بهتره برای اطمینان تفنگم هم بردارم تفنگ رو پر کردم و به سمت خونه ی اونا حرکت کردم
چند مین بعد
بلاخره رسیدم ولی چرا نگهبانا همون نگهبانای قبلی نیستن شاید اتفاقی افتاده بهتره یکی رو بفرستم یه سر و گوشی به اب بده
پس به نگهباتاش زنگ زد و به اونا گفت که به اونجا بیان بعدشم یکی از اونا رو به عنوان جاسوس داخل فرستاد
چند مین بعد
جاسوسه ـ قربان خبر بدی براتون دارم انگار ما کلا گول خوردیم اونی که دایون و هوسوک کشتن جانگ بورا نبوده و جانگ بورا زندست و الا دایون و بقیه رو گراگان گرفتهو می خواد همه شون رو بکشه
پدر هوسوک ـ چی نه امکان نداره نگاه کن شما ها تعدادتون از اونا بیشتره پس به اونا حمله کنید منم میرم به سمت اتاق اونا و اونا رو پیدا میکنم
بعدش پدر هوسوک هر کسی که سر راهش بود رو کشت و دنبال اونا توی اتاق ها گشت مه یه دفعه چشم به اتاق شکنجه افتاد و صدای گریه از توش میومد
صبر کن این این صدای دایوپه نکنه بلایی سر اونا اورده در رو با شتاب باز کردم دیدم که بورا تفنگ رو روس سر دایون گرفته و سر و صورت بقیه هم پر از خونه با دیدن اون صحنه جلوی چشمام رو خون گرفت و با اسلحه ای که دستم بود چند تا تیر توی سر اون دختره خالی کردم
از زبان دایون
یه دفعه صدای تیر اندازی همه ی اتاق رو گرفت صبر کن پس چرا من هنوز زنده هستم الا چی شد یعنی الا اون دنیا ام سرم رو برگردوندم با صورت اشفته ی پدر هوسوک مواجه شدم
یه نگاه به هوسوک انداختم سر و صورتش پر از خون بود با شتاب به طرفش دوییدم
دایون ـ هوسوک تو نباید بمیره مثلا بزرگترین مافیاییا باید زنده بمونی من بدون تو نمی تونم (با بغض)
هوسوک ـ نترس من زنده میمونم فقط بنظرت بهتر نیست به جای اینکارا ما رو به بیمارستان ببری (با صدای خیلی ضعیف)
دایون ـ ا راسد میگی الا زنگ میزنم فقط یکم دووم بیار
و دایون زنگ زد و بعد از چند مین سر و کله اونا پیدا شد دایون هنوز داست اشک میریخت پدر هوسوک هم هنوز توی شک بود پدر دایون هم وضعش خیلی وخیم بود و ممکن بود که از عمل زنده بیرون نیاد
اونا رو بردن به بیمارستان و عملشون رو شروع کردن
به پدر هوسوک هم یه سرم زدن و دایون هم با اون همه غم و ناراحتی توی بیمارستان رژه میرفت و اشک میریخت
از زبان پدر هوسوک
عجیبه هوسوک اینجا نیومده عجب پسر قدر تشناسی بزار برم خونش اونکه اینجا بیا نیست
پس لباسم رو عوض کردم و با ماشینم به سمت خونه ی هوسوک حرکت کردم صبر کن چرا در شکسته نکنه اتفاقی افتاده و من ازش خبر ندارم بزار برم سمت اتاقش رفت سمت اتاق هوسوک و دید در اونم شکسته نه نکنه اتفاقی براشون افتاده حالا من باید چیکار کنم بهتره یه سر به خونه اقای پارک بزنم اونم خبر کنم ولی بهتره برای اطمینان تفنگم هم بردارم تفنگ رو پر کردم و به سمت خونه ی اونا حرکت کردم
چند مین بعد
بلاخره رسیدم ولی چرا نگهبانا همون نگهبانای قبلی نیستن شاید اتفاقی افتاده بهتره یکی رو بفرستم یه سر و گوشی به اب بده
پس به نگهباتاش زنگ زد و به اونا گفت که به اونجا بیان بعدشم یکی از اونا رو به عنوان جاسوس داخل فرستاد
چند مین بعد
جاسوسه ـ قربان خبر بدی براتون دارم انگار ما کلا گول خوردیم اونی که دایون و هوسوک کشتن جانگ بورا نبوده و جانگ بورا زندست و الا دایون و بقیه رو گراگان گرفتهو می خواد همه شون رو بکشه
پدر هوسوک ـ چی نه امکان نداره نگاه کن شما ها تعدادتون از اونا بیشتره پس به اونا حمله کنید منم میرم به سمت اتاق اونا و اونا رو پیدا میکنم
بعدش پدر هوسوک هر کسی که سر راهش بود رو کشت و دنبال اونا توی اتاق ها گشت مه یه دفعه چشم به اتاق شکنجه افتاد و صدای گریه از توش میومد
صبر کن این این صدای دایوپه نکنه بلایی سر اونا اورده در رو با شتاب باز کردم دیدم که بورا تفنگ رو روس سر دایون گرفته و سر و صورت بقیه هم پر از خونه با دیدن اون صحنه جلوی چشمام رو خون گرفت و با اسلحه ای که دستم بود چند تا تیر توی سر اون دختره خالی کردم
از زبان دایون
یه دفعه صدای تیر اندازی همه ی اتاق رو گرفت صبر کن پس چرا من هنوز زنده هستم الا چی شد یعنی الا اون دنیا ام سرم رو برگردوندم با صورت اشفته ی پدر هوسوک مواجه شدم
یه نگاه به هوسوک انداختم سر و صورتش پر از خون بود با شتاب به طرفش دوییدم
دایون ـ هوسوک تو نباید بمیره مثلا بزرگترین مافیاییا باید زنده بمونی من بدون تو نمی تونم (با بغض)
هوسوک ـ نترس من زنده میمونم فقط بنظرت بهتر نیست به جای اینکارا ما رو به بیمارستان ببری (با صدای خیلی ضعیف)
دایون ـ ا راسد میگی الا زنگ میزنم فقط یکم دووم بیار
و دایون زنگ زد و بعد از چند مین سر و کله اونا پیدا شد دایون هنوز داست اشک میریخت پدر هوسوک هم هنوز توی شک بود پدر دایون هم وضعش خیلی وخیم بود و ممکن بود که از عمل زنده بیرون نیاد
اونا رو بردن به بیمارستان و عملشون رو شروع کردن
به پدر هوسوک هم یه سرم زدن و دایون هم با اون همه غم و ناراحتی توی بیمارستان رژه میرفت و اشک میریخت
۷.۰k
۲۷ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.