تاریک
فیک
پارت 6
ویو انیونگ؛:
با احساس تشنگی شدید چشمام رو باز کردم. اول همه جا رو تاریک میدیدم ولی بعد چند دقیقه خوب شد.
از سوزش دست مطمئن شدم که بهم آمپول زدن.
اما وقتی حواسم رو جمع کردم دیدم جونگ کوک کنارم خوابیده.
واقعا شبیه به بچه ها بود 😂.
وقتی پاشدم دیدم تو اتاق جونگ کوکم اتاقش واقعا قشنگ بود.
رفتم پایین و قرصامو خوردم. دستم می لرزید. یه نفس عمیق کشیدم ولی حتی یکم هم لرزشش تغییر نکرد.
یهو در کمال ناباوری ،، دست یکی دور دلم حلقه شد( عرررررر😂)
نفس هاش رو کنار گردنم حس می کردم. در حال سعی برای باز کردن قفل دستاش بودم که یهو
لب های داغش رو روی گردنم حس کردم. یه لحظه کاملا خشکم زده بود. اما از این فرصت استفاده کرد و
برگشت و لباش رو روی لبام قرار داد.
ویو کوک؛:
خشکش زد. معلوم بود هنوز از من می ترسه. ولی سر چی. ؟
وقتی ازش جدا شدم از لیوان ابی که کنار میز بود و یکم اب تهش بود و برداشتم و بهش پاشیدم .
ویو آنیونگ:
وقتی بهم اب پاشید شروع کردم دنبالش کردن . خیلی تند می دویید. منم تندتر دنبالش کردم. رفتیم
توی باغ. بلند داد زدم اگه دستم بهت برسه گازت می گیرم. داد زد :حالا می بینیم.
داشت می دویید که یهو وایساد. گرفتمش و دستشو گاز گرفتم .
گفت: درد داشت.
گفتم :تقصیر خودت بود. چرا اب پاشیدی.
ویو ا/ت
با جیمین وایساده بودیم و تماشاشون می کردیم.
نگاهی سرشار از تاسف تو چشامون بود. اونا یکی دو سال از ما بزرگ تر بودن. یهو جیمین با شیطنت نگام کرد
سریع یه لیوان اب اوردو بهم پاشید ولی منم بچه ی خوبی نبودم پس لیوان آب رو پر کردم و خیسش کردم.
پرش زمانی ساعت 10 صبح
گوشه حیاط افتاده بودیم و می خندیدیم. رفتم تا لباسم رو عوض کنم که یهو جیمین منو به دیوار چسبوند
و بوسید( مبینا یا همون ا/ت خودمون گفته بود این قسمت رو زودتر بیارم )
اینم از این
حداقل لایک کن نا مسلمون 😂😂😂
پارت 6
ویو انیونگ؛:
با احساس تشنگی شدید چشمام رو باز کردم. اول همه جا رو تاریک میدیدم ولی بعد چند دقیقه خوب شد.
از سوزش دست مطمئن شدم که بهم آمپول زدن.
اما وقتی حواسم رو جمع کردم دیدم جونگ کوک کنارم خوابیده.
واقعا شبیه به بچه ها بود 😂.
وقتی پاشدم دیدم تو اتاق جونگ کوکم اتاقش واقعا قشنگ بود.
رفتم پایین و قرصامو خوردم. دستم می لرزید. یه نفس عمیق کشیدم ولی حتی یکم هم لرزشش تغییر نکرد.
یهو در کمال ناباوری ،، دست یکی دور دلم حلقه شد( عرررررر😂)
نفس هاش رو کنار گردنم حس می کردم. در حال سعی برای باز کردن قفل دستاش بودم که یهو
لب های داغش رو روی گردنم حس کردم. یه لحظه کاملا خشکم زده بود. اما از این فرصت استفاده کرد و
برگشت و لباش رو روی لبام قرار داد.
ویو کوک؛:
خشکش زد. معلوم بود هنوز از من می ترسه. ولی سر چی. ؟
وقتی ازش جدا شدم از لیوان ابی که کنار میز بود و یکم اب تهش بود و برداشتم و بهش پاشیدم .
ویو آنیونگ:
وقتی بهم اب پاشید شروع کردم دنبالش کردن . خیلی تند می دویید. منم تندتر دنبالش کردم. رفتیم
توی باغ. بلند داد زدم اگه دستم بهت برسه گازت می گیرم. داد زد :حالا می بینیم.
داشت می دویید که یهو وایساد. گرفتمش و دستشو گاز گرفتم .
گفت: درد داشت.
گفتم :تقصیر خودت بود. چرا اب پاشیدی.
ویو ا/ت
با جیمین وایساده بودیم و تماشاشون می کردیم.
نگاهی سرشار از تاسف تو چشامون بود. اونا یکی دو سال از ما بزرگ تر بودن. یهو جیمین با شیطنت نگام کرد
سریع یه لیوان اب اوردو بهم پاشید ولی منم بچه ی خوبی نبودم پس لیوان آب رو پر کردم و خیسش کردم.
پرش زمانی ساعت 10 صبح
گوشه حیاط افتاده بودیم و می خندیدیم. رفتم تا لباسم رو عوض کنم که یهو جیمین منو به دیوار چسبوند
و بوسید( مبینا یا همون ا/ت خودمون گفته بود این قسمت رو زودتر بیارم )
اینم از این
حداقل لایک کن نا مسلمون 😂😂😂
۵.۳k
۱۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.