عشق ویرانگر پارت۲۱. شرط۱۷ لایک ۳۰ کامنت
صدای به هم کوبیده شدن در سالن اومد که صدای بدی اومد و به دختره داد زد گفت
~تهیونگ
ترسیدم که کوک اروم بهم گفت
°هیچی دیگه این برگشت
بهش سوالی نگاه کردم که لبخند ارومی زد و گفت
°مامان فولاد زره
اروم گفتم
چی
°هیچی دوست دختر تهیونگ یونا
چی اون دوست دختر داره حتی بعد ازدواجش چجوری خجالت نمیکشه نمیدونه بعد ازدواج باید این کارا رو ببوسه بزاره کنار ؟از بقیه خجالت نمیکشه از من که باید خجالت بکشه مثلا زنشم بعد دوست دخترشو گرفته اورده تو خونه ای که زنش اونجا ،چی میگی ات نکنه باورت شده زنشی که حسودی میکنی رفتم تو سالن که تهیونگ اومد پایین دختره تا تهیونگ دید رفت روبهروش و گفت
~قضیه ازدواجت چیه
_چیز خاصی نیست
~یعنی چی چیز خاصی نیست تو مال منی نمیفهمی ؟
_الانم مال توام ولی باید یه چند وقت ازدواج میکردم تا بابام ولم کنه توهم که راضی به ازدواج نمیشی
~من ؟من راضی به ازدواج نمیشم؟منکه از خدامه
اهههه دختره چندش چجوری غرورش اجازه داد همچین چیزی بگه بهشون نگاه میکردم
_حالا ناراحت نشو همش الکی مهم اینکه تو برام مهمی نه اون
دختره خیلی چندش طور بازو تهیونگ چسبید و گفت
~حالا اون هر...زه کجاست
چی این الان چی گفت با من بود حالیت میکنم تهیونگ یه جوری بهش نگاه کرد بعد به من که اشک تو چشمام جمع شده بود یونا رد نگاه تهیونگ زد و به من رسید اومد سمتم
~اینه؟تهیونگ واقعا ازت همچین چیزی انتظار نداشتم اخه چرا این ؟حداقل یکم خوشگلشو انتخاب میکردی
چی این الان چی گفت من زشتم هه از اول که بدنیا اومدم همه میگفتم چقدر خوشگله و خوش به حال شوهرش حالا این بد سلیقه داره به من میگه عصبی شدم دیگه بس بود توهین هاش
با لحن تمسخرآمیزی بهش گفتم
عزیزمممم چشمات احتمالا مشکل دارن شایدم تاحالا خوشگل ندیده برا همین به من میگی زشت
عصبی نگام کرد
~تهیونگ نمیخوای چیزی بگی داره به من میگه زشت
تهیونگ بهم نگاه کرد و گفت
_ات درست حرف بزن
نخوام چی میشه این ه.ر.ز.ه داره اسم خودشو رو من میزاره نکنه فکر کردی اروم میشینم نگاه میکنم توهینم حدی داره
یونا عصبی اومد سمتم و سیلی محکمی بهم زد دوتا قطره اشک از چشمام اومد بیرون که خیلی سریع پاکشون کردم بهش نگاه کردم
~چی گفتی الان حالیت میکنم
دستمو گرفت میکشوند که کوک اومد دستم و از تو دستش در اورد ومحکم پرتش کرد اون طرف معلوم بود خیلی عصبی صورتش سرخ شده بود اومد سمتم
°خوبی
بهت زده جوابش دادم اوهوم
یونا بلند شد و اومد سمت کوک و داد زد
~چه غلطی کردی
°غلط کهه فقط تو انجام میدی
یونا رفت سمت تهیونگ و گفت
~چرا هیچی نمیگی دارن با عشقت اینجوری حرف میزنن
تهیونگ یه نگاه چی میگی تو بهش کرد ولی بعد به ما نگاه کرد و عصبی داد زد
_کوک معذرت بخواه تو ات
پوزخندی زد و ادامه داد_..
~تهیونگ
ترسیدم که کوک اروم بهم گفت
°هیچی دیگه این برگشت
بهش سوالی نگاه کردم که لبخند ارومی زد و گفت
°مامان فولاد زره
اروم گفتم
چی
°هیچی دوست دختر تهیونگ یونا
چی اون دوست دختر داره حتی بعد ازدواجش چجوری خجالت نمیکشه نمیدونه بعد ازدواج باید این کارا رو ببوسه بزاره کنار ؟از بقیه خجالت نمیکشه از من که باید خجالت بکشه مثلا زنشم بعد دوست دخترشو گرفته اورده تو خونه ای که زنش اونجا ،چی میگی ات نکنه باورت شده زنشی که حسودی میکنی رفتم تو سالن که تهیونگ اومد پایین دختره تا تهیونگ دید رفت روبهروش و گفت
~قضیه ازدواجت چیه
_چیز خاصی نیست
~یعنی چی چیز خاصی نیست تو مال منی نمیفهمی ؟
_الانم مال توام ولی باید یه چند وقت ازدواج میکردم تا بابام ولم کنه توهم که راضی به ازدواج نمیشی
~من ؟من راضی به ازدواج نمیشم؟منکه از خدامه
اهههه دختره چندش چجوری غرورش اجازه داد همچین چیزی بگه بهشون نگاه میکردم
_حالا ناراحت نشو همش الکی مهم اینکه تو برام مهمی نه اون
دختره خیلی چندش طور بازو تهیونگ چسبید و گفت
~حالا اون هر...زه کجاست
چی این الان چی گفت با من بود حالیت میکنم تهیونگ یه جوری بهش نگاه کرد بعد به من که اشک تو چشمام جمع شده بود یونا رد نگاه تهیونگ زد و به من رسید اومد سمتم
~اینه؟تهیونگ واقعا ازت همچین چیزی انتظار نداشتم اخه چرا این ؟حداقل یکم خوشگلشو انتخاب میکردی
چی این الان چی گفت من زشتم هه از اول که بدنیا اومدم همه میگفتم چقدر خوشگله و خوش به حال شوهرش حالا این بد سلیقه داره به من میگه عصبی شدم دیگه بس بود توهین هاش
با لحن تمسخرآمیزی بهش گفتم
عزیزمممم چشمات احتمالا مشکل دارن شایدم تاحالا خوشگل ندیده برا همین به من میگی زشت
عصبی نگام کرد
~تهیونگ نمیخوای چیزی بگی داره به من میگه زشت
تهیونگ بهم نگاه کرد و گفت
_ات درست حرف بزن
نخوام چی میشه این ه.ر.ز.ه داره اسم خودشو رو من میزاره نکنه فکر کردی اروم میشینم نگاه میکنم توهینم حدی داره
یونا عصبی اومد سمتم و سیلی محکمی بهم زد دوتا قطره اشک از چشمام اومد بیرون که خیلی سریع پاکشون کردم بهش نگاه کردم
~چی گفتی الان حالیت میکنم
دستمو گرفت میکشوند که کوک اومد دستم و از تو دستش در اورد ومحکم پرتش کرد اون طرف معلوم بود خیلی عصبی صورتش سرخ شده بود اومد سمتم
°خوبی
بهت زده جوابش دادم اوهوم
یونا بلند شد و اومد سمت کوک و داد زد
~چه غلطی کردی
°غلط کهه فقط تو انجام میدی
یونا رفت سمت تهیونگ و گفت
~چرا هیچی نمیگی دارن با عشقت اینجوری حرف میزنن
تهیونگ یه نگاه چی میگی تو بهش کرد ولی بعد به ما نگاه کرد و عصبی داد زد
_کوک معذرت بخواه تو ات
پوزخندی زد و ادامه داد_..
۸.۶k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.