جونگ کوک: هیونگ این برای تو....هدیه ناچیزیه ولی امیدوارم
جونگکوک: هیونگ این برای تو....هدیه ناچیزیه ولی امیدوارم خوشت بیاد بهترین هیونگ کوچولوی من!
جیمین با لبخند گفت: جونگکوک ...اصلا نیازی نبود همین که یادتون بوده ممنونم از همتون!
اروم هدیه رو بازش کرد و وقتی هدیه رو دید جیغ زد
+ کوکککککک میدونستی چی دوست دارمممممم
- امیدوار بودم واقعا دوسش داشته باشی.
& کنارهم بشینید عکس بگیرم....بگید جیمینننننننننن
-+ جیمیننن
& نوبت هدیه من!
+ من واقعا لیاقت ندارم پسرا...
& ببند هیونگ! خب بازش بکن مال منووو...
هدیه رو باز کرد و همون لحظه چشماش اشکی شد.
& دقیق نمیدونستم چی برات بگیرم...پس تلاش کردم خاطره قشنگمون باشه...
درسته تهیونگ یه عکس قاب شده از اولین خاطره چهارتایی شون براش گرفته بود...
+ بیا بغلم کوچولو
& دوست دارم هیونگی....کوک عکس بگیر.
حالا نوبت کادوی یونگی بود.....
÷جدی امیدوارم خوشت بیاد....
+ صد درصد میاد یون....
کاغذ کادوش رو باز کرد و با دیدن جلدش چشماش چهارتا شد...
« Jimin's picture dairy »
سریع ورق زد از اولین عکسی که بود شروع کرد و هر نوشته زیرش رو خوند.
تایمی که اون عکسو گرفته شده بود....و یه دلنوشته از یونگی....
جیمین: یونگی....تو.....
یونگی: اگه بد بود....
جیمین سریع پرید بغلش و محکم بوسیدش.
جیمین: این عالیه لعنتی ممنونممممم
یونگی: خوشحالم خوشت اومده زندگیم....تولدت مبارک...
............................
Continues....
جیمین با لبخند گفت: جونگکوک ...اصلا نیازی نبود همین که یادتون بوده ممنونم از همتون!
اروم هدیه رو بازش کرد و وقتی هدیه رو دید جیغ زد
+ کوکککککک میدونستی چی دوست دارمممممم
- امیدوار بودم واقعا دوسش داشته باشی.
& کنارهم بشینید عکس بگیرم....بگید جیمینننننننننن
-+ جیمیننن
& نوبت هدیه من!
+ من واقعا لیاقت ندارم پسرا...
& ببند هیونگ! خب بازش بکن مال منووو...
هدیه رو باز کرد و همون لحظه چشماش اشکی شد.
& دقیق نمیدونستم چی برات بگیرم...پس تلاش کردم خاطره قشنگمون باشه...
درسته تهیونگ یه عکس قاب شده از اولین خاطره چهارتایی شون براش گرفته بود...
+ بیا بغلم کوچولو
& دوست دارم هیونگی....کوک عکس بگیر.
حالا نوبت کادوی یونگی بود.....
÷جدی امیدوارم خوشت بیاد....
+ صد درصد میاد یون....
کاغذ کادوش رو باز کرد و با دیدن جلدش چشماش چهارتا شد...
« Jimin's picture dairy »
سریع ورق زد از اولین عکسی که بود شروع کرد و هر نوشته زیرش رو خوند.
تایمی که اون عکسو گرفته شده بود....و یه دلنوشته از یونگی....
جیمین: یونگی....تو.....
یونگی: اگه بد بود....
جیمین سریع پرید بغلش و محکم بوسیدش.
جیمین: این عالیه لعنتی ممنونممممم
یونگی: خوشحالم خوشت اومده زندگیم....تولدت مبارک...
............................
Continues....
۲.۴k
۱۹ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.