ادامه پارت 9
ایملدا ویو
با احساس اینکه یکی بهم زل زده بود از خواب بیدار شدم با دو جفت چشم مشکی روبهرو شدم جونگکوک داشت نگاهم میکرد منم بهش نگاه کردم که گفت صبح بخیر بیبی
من هنوز درخواستت رو قبول نکردم
ولی تو همیشه قرار بیبی من باشی
ایملدا از جاش بلند شد و صاف وایستاد گفت قرار بود دخترها رو آزاد کنی
من سر قولم میمونم
رفتم حمومی که اونجا بود یه دوش گرفتم لباس نداشتم یکی در حموم رو زد صدای خدمتکار بود گفت
خانم من یه جفت لباس گذاشتم روی تخت لطفا اونا رو بپوشین
باشه صدای در که اومد سرم رو در آوردم رفته بود حوله رو پوشیدم یه لباس سفید با شلوار راحتی سیاه پوشیدم آمدم بیرون رفتم طبقه پایین ساعت 7 بود نیم ساعت دیگه شیفتم شروع میشد کوک صدام زد گفت بیام پیشش
کوک ایملدا بیا صبحانه بخور
نه ممنون باید برم
کجا
بیمارستان داره دیرم میشه
باشه من میبرمت ولی توهم باید....
منم سر قولم میمونم
بریم
باهم بلند شدین و رفتین بیمارستان
کوک کی کارت تموم میشه
ایملدا فک کنم شیفتم تا ساعت 6 عصر باشه
کوک دم در وایستا خودم میام دنبالت
باشه
رفتم داخل و تا ساعت کاریم اونجا بودم
تهیونگ ویو
بعد از اینکه ایملدا و کوک رفتن
رفتم پیش جیا اون رو دیروز برده بودم توی اتاقی کمی غذا برداشتم و رفتم دم در اتاق من میدونستم که کوک ایملدا رو دوست نداره و فقط میخواد ازش استفاده کنه ولی من واقعا جیا رو دوست داشتم
در رو زدم ولی جوابی نداد رفتم داخل روی تخت خوابیده بود سینی رو روی عسلی کنارش گذاشتم منم
پیشش دراز کشیدم توی خواب خیلی کیوت میشد دستی توی موهاش کشیدم که بیدار شد
جیا تهیونگ
جانم
با احساس اینکه یکی بهم زل زده بود از خواب بیدار شدم با دو جفت چشم مشکی روبهرو شدم جونگکوک داشت نگاهم میکرد منم بهش نگاه کردم که گفت صبح بخیر بیبی
من هنوز درخواستت رو قبول نکردم
ولی تو همیشه قرار بیبی من باشی
ایملدا از جاش بلند شد و صاف وایستاد گفت قرار بود دخترها رو آزاد کنی
من سر قولم میمونم
رفتم حمومی که اونجا بود یه دوش گرفتم لباس نداشتم یکی در حموم رو زد صدای خدمتکار بود گفت
خانم من یه جفت لباس گذاشتم روی تخت لطفا اونا رو بپوشین
باشه صدای در که اومد سرم رو در آوردم رفته بود حوله رو پوشیدم یه لباس سفید با شلوار راحتی سیاه پوشیدم آمدم بیرون رفتم طبقه پایین ساعت 7 بود نیم ساعت دیگه شیفتم شروع میشد کوک صدام زد گفت بیام پیشش
کوک ایملدا بیا صبحانه بخور
نه ممنون باید برم
کجا
بیمارستان داره دیرم میشه
باشه من میبرمت ولی توهم باید....
منم سر قولم میمونم
بریم
باهم بلند شدین و رفتین بیمارستان
کوک کی کارت تموم میشه
ایملدا فک کنم شیفتم تا ساعت 6 عصر باشه
کوک دم در وایستا خودم میام دنبالت
باشه
رفتم داخل و تا ساعت کاریم اونجا بودم
تهیونگ ویو
بعد از اینکه ایملدا و کوک رفتن
رفتم پیش جیا اون رو دیروز برده بودم توی اتاقی کمی غذا برداشتم و رفتم دم در اتاق من میدونستم که کوک ایملدا رو دوست نداره و فقط میخواد ازش استفاده کنه ولی من واقعا جیا رو دوست داشتم
در رو زدم ولی جوابی نداد رفتم داخل روی تخت خوابیده بود سینی رو روی عسلی کنارش گذاشتم منم
پیشش دراز کشیدم توی خواب خیلی کیوت میشد دستی توی موهاش کشیدم که بیدار شد
جیا تهیونگ
جانم
۸۸.۸k
۳۰ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.