افسانه آبشار عشق پارت💙 ۱۷💙
از دید ات پاشدم کوک بلندم کرد می خواستم باهاش برم یک آن تهیونگ دیدم افتادم تو آب
و وقتی افتادم رفتم ته استخر صدایی می شنیدم اما چشمام داشت سنگین می شد توان شنا کردن نداشتم
از دید کوک
ات بلند کردم پشت به من بود داشت می یومد انگار سرش گیج رفت افتاد تو آب
همه ی ما برای چند لحظه قفلی زدیم سریع خودم پرت کردم تو آب
صدای بچه ها می شنیدم می خواستن دکتر خبر کنن
ات دیدم چون عمق استخر ۱۵متر بود( هستش نگید نیستش)
از دید ات
چشمام داشت بسته شد صدایی تو گوشم می شنیدم می گفت نخواب پرنسس
چشمام باز کردم تهیونگ دیدم داشت دستش سمتم هدایت می کرد دستش گرفتم
تند تند شنا کردم تهیونگ نیست شد یک دفعه نوری دیدم کوک بود دست منو گرفت چشمام داشت سیاهی می رفت نفس کم آوردم کوک لبش گذاشت رو لبم تنفس می داد
یاد اون روز تهیونگ افتادم بعد منو از آب آورد بیرون سرفه هایی کردم نفهمیدم چی شد در آغوش کوک از حال رفتم
(بچه ها همه این اتفاقات تقریبا در ۳ دقیقه اتفاق افتاد و کوک چون قدرت داره می تونه نفس بکشه زیر آب)
از دید یونگی
وقتی اون اتفاق افتاد همه ما برای چند لحظه قفلی زدیم یک دفعه کوک خودش پرت کرد تو آب
جین گفت پزشک خبر کنن
نامجون رفت پتو و حوله بیاره جیهوپ و جیمینم رفتن کمک
کوک ار آب در اومد ات سرفه هایی کرد و در آغوش کوک بیهوش شد
رفتم جلو
یونگی: کوک ات بده هم سردت هم حالت خوب نیست؟
کوک: باشه
ات در آغوش خودم گرفتم سریع بردمش تو اتاقش
از دید کوک
وقتی یونگی ات گرفت همون جا نشستم به آسمان نگاه کردم
دلم برای تهیونگ تنگ شده بود
روی ات خالی می کردم ات تقصیری نداشت
انقدر درد کشیده صحنه کشتن تهیونگ دیده
من داشتم اونو سرزنش می کردم
اون دادی نزد سر من خودش مقصر می دونست انقدر درد کشیده که توهم زده
کاش تهیونگ بودی می دیدی ات داره پر پر میشه همه ما داریم پر پر میشیم
دلم واقعا برات تنگه نمی دونم شاید ۱ ساعت داشتم زیر آسمان حرف میزدم
که با صدای جیهوپ به خودم اومدم
جیهوپ: کوک بیا این پتو سرما می خوری پاشو بیا ات دکتر اومده گرمش کردیم
الآن آرام بخش زده خواب خیالت راحت
لبخند فیکی زدم
جیهوپ پتو انداخت دورم
جیهوپ: می دونم چقدر تهیونگ دوست داری ماهم دوستش داریم خیلی
فکر نکن فقط خودت ناراحتی ، لطفا انقدر نه به خودت نه به ات فشار نیار
یاد رفته قرار به زودی چی کار کنیم
کوک: یادم نرفته
جیهوپ: خوب پاشو پسر خوب
رفتم تو اتاقم لباسام عوض کردم سرم گذاشت غرق در کاری که قرار به زودی بکنیم خوابم برد که.
کسی چه می دونی؟!
کاری که قرار انجام بدن به نظرتون چیه؟
کامنت پیلیز
و وقتی افتادم رفتم ته استخر صدایی می شنیدم اما چشمام داشت سنگین می شد توان شنا کردن نداشتم
از دید کوک
ات بلند کردم پشت به من بود داشت می یومد انگار سرش گیج رفت افتاد تو آب
همه ی ما برای چند لحظه قفلی زدیم سریع خودم پرت کردم تو آب
صدای بچه ها می شنیدم می خواستن دکتر خبر کنن
ات دیدم چون عمق استخر ۱۵متر بود( هستش نگید نیستش)
از دید ات
چشمام داشت بسته شد صدایی تو گوشم می شنیدم می گفت نخواب پرنسس
چشمام باز کردم تهیونگ دیدم داشت دستش سمتم هدایت می کرد دستش گرفتم
تند تند شنا کردم تهیونگ نیست شد یک دفعه نوری دیدم کوک بود دست منو گرفت چشمام داشت سیاهی می رفت نفس کم آوردم کوک لبش گذاشت رو لبم تنفس می داد
یاد اون روز تهیونگ افتادم بعد منو از آب آورد بیرون سرفه هایی کردم نفهمیدم چی شد در آغوش کوک از حال رفتم
(بچه ها همه این اتفاقات تقریبا در ۳ دقیقه اتفاق افتاد و کوک چون قدرت داره می تونه نفس بکشه زیر آب)
از دید یونگی
وقتی اون اتفاق افتاد همه ما برای چند لحظه قفلی زدیم یک دفعه کوک خودش پرت کرد تو آب
جین گفت پزشک خبر کنن
نامجون رفت پتو و حوله بیاره جیهوپ و جیمینم رفتن کمک
کوک ار آب در اومد ات سرفه هایی کرد و در آغوش کوک بیهوش شد
رفتم جلو
یونگی: کوک ات بده هم سردت هم حالت خوب نیست؟
کوک: باشه
ات در آغوش خودم گرفتم سریع بردمش تو اتاقش
از دید کوک
وقتی یونگی ات گرفت همون جا نشستم به آسمان نگاه کردم
دلم برای تهیونگ تنگ شده بود
روی ات خالی می کردم ات تقصیری نداشت
انقدر درد کشیده صحنه کشتن تهیونگ دیده
من داشتم اونو سرزنش می کردم
اون دادی نزد سر من خودش مقصر می دونست انقدر درد کشیده که توهم زده
کاش تهیونگ بودی می دیدی ات داره پر پر میشه همه ما داریم پر پر میشیم
دلم واقعا برات تنگه نمی دونم شاید ۱ ساعت داشتم زیر آسمان حرف میزدم
که با صدای جیهوپ به خودم اومدم
جیهوپ: کوک بیا این پتو سرما می خوری پاشو بیا ات دکتر اومده گرمش کردیم
الآن آرام بخش زده خواب خیالت راحت
لبخند فیکی زدم
جیهوپ پتو انداخت دورم
جیهوپ: می دونم چقدر تهیونگ دوست داری ماهم دوستش داریم خیلی
فکر نکن فقط خودت ناراحتی ، لطفا انقدر نه به خودت نه به ات فشار نیار
یاد رفته قرار به زودی چی کار کنیم
کوک: یادم نرفته
جیهوپ: خوب پاشو پسر خوب
رفتم تو اتاقم لباسام عوض کردم سرم گذاشت غرق در کاری که قرار به زودی بکنیم خوابم برد که.
کسی چه می دونی؟!
کاری که قرار انجام بدن به نظرتون چیه؟
کامنت پیلیز
۹۳.۸k
۱۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.