فیک"خاموشش کن"۱۰
《شاید بیل کوزبی بازیگر، این نکته را به بهترین شکل ممکن خلاصه کند:<رمز موفقیت را نمیدانم،اما رمز شکست این است که همه را راضی کنی.> او راست میگوید.》
"کتاب آدم های سمی"
نامجون با دوتا انگشتش روی شونه ی ا.ت زد.
ا.ت برگشت.
آغوش نامجون مثل همیشه برای ا.ت باز بود.
نامجون لبخندی گرم تحویل ا.ت داد که حکم یه ژاکت گرم توی زمستون رو داشت.
خرس عروسکی از دست ا.ت افتاد و بغضش ترکید.
سمت نامجون و دویید و توی بغلش گم شد
نه هیچ پدر میتونست اینقدر مهربون باشه... نه هیچ برادری اینقدر پشت خواهرش بود..!
نامجون مثل یه جایگزین بهتر از نسخهی اول بود.
بلیز نامجون رو توی دستای زخمی و مشت شدش فشرد و با اشکاش لباس و پوست نامجون و خیس کرد.
نامجون:هنوز دوستش داری...نه؟
ا.ت حق حق کنان و آروم گفت: خیلی هیونگ...خیلی!
نامجون جا خور...اون الان منو چی صدا کرد... هیونگ؟
بی هوا لبخند زد و قلبش درخشید..!
نامجون:میدونم ا.ت...میدونم دلت چقدر براش تنگ شده...اشکال نداره...میتونی گریه کنی... هیونگ کل شب برای تو اینجاست... تا صبح بغلت میکنم ، تا وقتی آفتاب طلوع کنه به حرفات گوش میدم...
نامجون دستشو رو سر ا.ت گذاشت و موهاشو نوازش کرد:
هیونگ تنهات نمیزاره ا.ت... انقدر تو بغلم گریه کن که از خستگی بیهوش بشی و دلتنگی یادت بره...
ا.ت: ولی نمیتونم جونگ کوک رو فراموش کنم..
نامجون: میتونی تو قلبت نگهش داری !مطمئنم قلبم ا.ت خیلی بزرگه... به قلبت بگو آروم بگیره... میتونه نگهش داره... اما نمیتونه بهت آسیب بزنه ، به قلبت بگو خودخواهی بسه... تو قراره زندگی کنی عزیزم..!
نامجون ا.ت رو براید استایل بغل کرد و توی اتاق کناری برد.
ملافهی پر از گرد و خاک رو کنار زد و ا.ت رو روی تخت گذاشت.
پتویی که رو تخت بود رو کمی تکوند رو ا.ت کشید:
راحت بخواب ماه کوچولوی من...
نامجون موهای ا.ت رو کنار زد و پیشونیشو بوسید.
تهیونگ آروم در اتاق رو باز کرد آروم گفت:
ببخشید آقای کیم...نمیخوام مزاحم کانون گرم خانواده تون بشم... ولی میشه تشریف بیارید؟
نامجون آروم از رو تخت پاشد و از اتاق اومد بیرون:
چی شده؟
تهیونگ: آقای کیم نمیخوام هولتون کنم... ولی یونگی هیونگ گفتش فردا از کشور خارج میشیم... من باید بلیط رزور کنم، کجا قراره بریم؟
نامجون: میریم نیویورک ، پیش پدرم
تهیونگ: پس من میرم شهر تا کارارو واسه پرواز فردا اکی کنم...
نامجون لبخندی زد که چشماشو محو کرد و چال گونه هاش پیدا شد:
اولا که با جت شخصی میریم آقای کیم! و دوما که...
نامجون نگاهی به سر تا پای تهیونگ انداخت.
برو توی سالن بشین...الان برمیگردم...
.
.
.
계속
"کتاب آدم های سمی"
نامجون با دوتا انگشتش روی شونه ی ا.ت زد.
ا.ت برگشت.
آغوش نامجون مثل همیشه برای ا.ت باز بود.
نامجون لبخندی گرم تحویل ا.ت داد که حکم یه ژاکت گرم توی زمستون رو داشت.
خرس عروسکی از دست ا.ت افتاد و بغضش ترکید.
سمت نامجون و دویید و توی بغلش گم شد
نه هیچ پدر میتونست اینقدر مهربون باشه... نه هیچ برادری اینقدر پشت خواهرش بود..!
نامجون مثل یه جایگزین بهتر از نسخهی اول بود.
بلیز نامجون رو توی دستای زخمی و مشت شدش فشرد و با اشکاش لباس و پوست نامجون و خیس کرد.
نامجون:هنوز دوستش داری...نه؟
ا.ت حق حق کنان و آروم گفت: خیلی هیونگ...خیلی!
نامجون جا خور...اون الان منو چی صدا کرد... هیونگ؟
بی هوا لبخند زد و قلبش درخشید..!
نامجون:میدونم ا.ت...میدونم دلت چقدر براش تنگ شده...اشکال نداره...میتونی گریه کنی... هیونگ کل شب برای تو اینجاست... تا صبح بغلت میکنم ، تا وقتی آفتاب طلوع کنه به حرفات گوش میدم...
نامجون دستشو رو سر ا.ت گذاشت و موهاشو نوازش کرد:
هیونگ تنهات نمیزاره ا.ت... انقدر تو بغلم گریه کن که از خستگی بیهوش بشی و دلتنگی یادت بره...
ا.ت: ولی نمیتونم جونگ کوک رو فراموش کنم..
نامجون: میتونی تو قلبت نگهش داری !مطمئنم قلبم ا.ت خیلی بزرگه... به قلبت بگو آروم بگیره... میتونه نگهش داره... اما نمیتونه بهت آسیب بزنه ، به قلبت بگو خودخواهی بسه... تو قراره زندگی کنی عزیزم..!
نامجون ا.ت رو براید استایل بغل کرد و توی اتاق کناری برد.
ملافهی پر از گرد و خاک رو کنار زد و ا.ت رو روی تخت گذاشت.
پتویی که رو تخت بود رو کمی تکوند رو ا.ت کشید:
راحت بخواب ماه کوچولوی من...
نامجون موهای ا.ت رو کنار زد و پیشونیشو بوسید.
تهیونگ آروم در اتاق رو باز کرد آروم گفت:
ببخشید آقای کیم...نمیخوام مزاحم کانون گرم خانواده تون بشم... ولی میشه تشریف بیارید؟
نامجون آروم از رو تخت پاشد و از اتاق اومد بیرون:
چی شده؟
تهیونگ: آقای کیم نمیخوام هولتون کنم... ولی یونگی هیونگ گفتش فردا از کشور خارج میشیم... من باید بلیط رزور کنم، کجا قراره بریم؟
نامجون: میریم نیویورک ، پیش پدرم
تهیونگ: پس من میرم شهر تا کارارو واسه پرواز فردا اکی کنم...
نامجون لبخندی زد که چشماشو محو کرد و چال گونه هاش پیدا شد:
اولا که با جت شخصی میریم آقای کیم! و دوما که...
نامجون نگاهی به سر تا پای تهیونگ انداخت.
برو توی سالن بشین...الان برمیگردم...
.
.
.
계속
۱۱.۲k
۲۰ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.