فیک کوک ( جدایی ناپذیر) پارت ۲۸
از زبان ا/ت
رفتم توی اتاق چون لباسی نیاوردم با همون لباسا خوابیدم ( ا/ت یه بلوز آستین بلند سفید پوشیده با یه دامن از زانوش یکم به بالا که اونم سفیده یه پالتوی بلند صورتی با بوت پاشنه بلنده سفید)
( صبح)
از زبان ا/ت
خواب بودم حس کردم یه صدای آشنایی داره از خواب بیدارم میکنه یکم که چشمام رو باز کردم جونگ کوک رو دیدم موهام از روی صورتم میزد کنار و میگفت : ا/ت نمیخوای بلند بشی گفتم : فقط...یکم دیگه
گفت : نباید لحظه ها رو از دست بدیم پاشو صبحونه بخوریم
گفتم : از مامانم بدتری.. خیلی خب بیدار شدم
پا شدم نشستم روی تخت گفت : دست و صورتت رو بشور بیا
رفت بیرون منم رفتم دست و صورتم رو شستم خدا رو شکر روی میز شونه بود موهام رو شونه زدم از شانس خوبم همیشه توی کیفم لوازم آرایشی و ادکلن دارم برق لب توت فرنگی زدم موهام رو شونه کردم ادکلن زدم و رفتم بیرون پیشه جونگ کوک گفت : بوی عطره یه نفر میاد از پشت پریدم و بغلش کردم گفتم : اون یه نفر کیه
گفت : یه فرشته گفتم : حتماً خیلی خوشگله گفت : نه فقط یکم از خود راضیه گفتم : عههه جونگ کوک خندید و گفت : شوخی کردم
پریدم پایین و نشستم سره میز بعده صبحونه گفتم : من شنیدم بوسان یه دریای بزرگ داره.. نظرت چیه بریم گفت : آره بریم
رفتیم بیرون گفتم : با ماشین نریم پیاده بریم گفت : هر طور که شما بخواین بانو گفتم : ممنون میشم
دسته همو گرفتیم و شروع به راه رفتن کردیم توی راه خیلی چیزای خوب دیدیم تو راه پشمک گرفتیم دوتایی با پشمک هامون عکس گرفتیم
توی راه یه خانم رو دیدیم که نقاشی میکرد ازش خواستم نقاشی منو جونگ کوک رو بکشه ما هم کناره هم موندیم با لبخند تا نقاشیمون رو بکشه بعده تموم شدنه نقاشی گرفتیمش گفتم : وای خیلی خوب شده
بالاخره هرکاری میکردیم عکس میگرفتیم
دیگه کم کم داشت شب میشد برگشتیم خونه ولی همین که رسیدیم گوشیه جونگ کوک زنگ زد برش داشت
لینا بود
گوشی رو که قطع کرد گفتم : چیشده گفت : باید برگردیم سئول توی شرکت اتفاقات بدی افتاده گفتم : خب باید...زود برگردیم ( بالاخره این دوتا آرامش ندارن )
رفتم توی اتاق چون لباسی نیاوردم با همون لباسا خوابیدم ( ا/ت یه بلوز آستین بلند سفید پوشیده با یه دامن از زانوش یکم به بالا که اونم سفیده یه پالتوی بلند صورتی با بوت پاشنه بلنده سفید)
( صبح)
از زبان ا/ت
خواب بودم حس کردم یه صدای آشنایی داره از خواب بیدارم میکنه یکم که چشمام رو باز کردم جونگ کوک رو دیدم موهام از روی صورتم میزد کنار و میگفت : ا/ت نمیخوای بلند بشی گفتم : فقط...یکم دیگه
گفت : نباید لحظه ها رو از دست بدیم پاشو صبحونه بخوریم
گفتم : از مامانم بدتری.. خیلی خب بیدار شدم
پا شدم نشستم روی تخت گفت : دست و صورتت رو بشور بیا
رفت بیرون منم رفتم دست و صورتم رو شستم خدا رو شکر روی میز شونه بود موهام رو شونه زدم از شانس خوبم همیشه توی کیفم لوازم آرایشی و ادکلن دارم برق لب توت فرنگی زدم موهام رو شونه کردم ادکلن زدم و رفتم بیرون پیشه جونگ کوک گفت : بوی عطره یه نفر میاد از پشت پریدم و بغلش کردم گفتم : اون یه نفر کیه
گفت : یه فرشته گفتم : حتماً خیلی خوشگله گفت : نه فقط یکم از خود راضیه گفتم : عههه جونگ کوک خندید و گفت : شوخی کردم
پریدم پایین و نشستم سره میز بعده صبحونه گفتم : من شنیدم بوسان یه دریای بزرگ داره.. نظرت چیه بریم گفت : آره بریم
رفتیم بیرون گفتم : با ماشین نریم پیاده بریم گفت : هر طور که شما بخواین بانو گفتم : ممنون میشم
دسته همو گرفتیم و شروع به راه رفتن کردیم توی راه خیلی چیزای خوب دیدیم تو راه پشمک گرفتیم دوتایی با پشمک هامون عکس گرفتیم
توی راه یه خانم رو دیدیم که نقاشی میکرد ازش خواستم نقاشی منو جونگ کوک رو بکشه ما هم کناره هم موندیم با لبخند تا نقاشیمون رو بکشه بعده تموم شدنه نقاشی گرفتیمش گفتم : وای خیلی خوب شده
بالاخره هرکاری میکردیم عکس میگرفتیم
دیگه کم کم داشت شب میشد برگشتیم خونه ولی همین که رسیدیم گوشیه جونگ کوک زنگ زد برش داشت
لینا بود
گوشی رو که قطع کرد گفتم : چیشده گفت : باید برگردیم سئول توی شرکت اتفاقات بدی افتاده گفتم : خب باید...زود برگردیم ( بالاخره این دوتا آرامش ندارن )
۱۷۳.۸k
۰۵ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.