بی رحم تر از همه/پارت ۱۷۶
سروان نام: میخوای منو بکشی؟
شوگا: نه... مرده ت به درد من نمیخوره... فعلا تنها کسیکه میتونه تهیونگو از این وضع بیرون بیاره تویی... میخوام باهات معامله کنم
سروان: هع... چرا فک کردی یه مامور پلیس با یه مافیایی مثل تو معامله میکنه؟
شوگا: چون مجبوری... من نمیخوام اولین گزینم کشتنت باشه...حالام باید با من بیای
نام: کجا؟
شوگا: پیش تهیونگ... مگه نمیخواستی پیداش کنی؟
سروان: میخواین دوتایی اونجا منو بکشین؟
شوگا: نه... اول میریم اونجا صحبت میکنیم... اگه باهم کنار اومدیم که هیچ... اگر نه ...تو توی یه حادثه ناگوار که کسی دستی توش نداره میمیری...
سروان: هع... که اینطور... پس راه دیگه ای جز اومدن ندارم
شوگا: نه... حالام راه بیفت دیر میشه...
از زبان شوگا:
نام رو بردم سوار ماشین خودش کردم و از پارکینگش بیرون رفتیم... افرادم با ماشین یکم دورتر از ساختمون ایستاده بودن... بهشون خبر دادم که دنبالم بیان...
از زبان همکار سروان نام:
دیدم ماشین سروان نام از ساختمون بیرون اومد... من فقط خودشو تو ماشین دیدم... سریع رفتم به طرف نگهبان ساختمونشون... کارت شناساییمو نشونش دادم که بدونه پلیسم و پرسیدم: سروان نام تنها بود؟
نگهبان ساختمون: نه قربان یه نفرم عقب نشسته بود
-خیلی ممنون...
با سرعت هرچه تمام راه افتادم دنبالشون... توی راه به پشتیبانی زنگ زدم که دنبالمون بیان...
از زبان ات:
وقتی با جیمین از بیرون اومدیم و رفتم داخل عمارت، دیدم شوگا خونه نیست... از جیمین پرسیدم: جیمینا... تو نمیدونی شوگا کجاس؟
جیمین: چطور مگه؟
ات: قرار نبود جایی بره... الانم که دارم زنگ میزنم جواب نمیده
جیمین: به من گفته بود که کار داره... برمیگرده نگران نباش
ات: آهان... باشه...
از زبان هایون:
وقتی اومدم سئول بی درنگ رفتم سمت خونه هانا... زنگ درو زدم... کمی طول کشید تا باز کرد... دیدم دستش تو گچه و کمی لنگ میزنه...به صورتشم چن تا چسب زخم زده بود... بغلش کردم و گفتم: عزیزم چرا زودتر بهم نگفتی؟ خوبی؟
هانا: خوبم اونی... فقط دوس داشتم پیشم باشی... کمی انجام کارام سخته
هایون: پیشت میمونم عزیز دلم... هیچ جا نمیرم...
از زبان شوگا:
من صندلی عقب نشسته بودم... از پشت سر مراقب سروان نام بودم... اینطوری امن تر بود... نام پرسید: خب حالا میخواین چه معامله ای با من بکنین؟
شوگا: به وقتش میگم
سروان: عجب... شماها دیگه چه موجودات پلیدی هستین که این همه سال کسی نتونسته یه آتو ازتون بگیره
شوگا: خفه شو... راهتو برو...
از زبان سروان نام:
شوگا منو هدایت کرد به سمت یه جاده روستایی... فک کردم تهیونگ داخل روستا مخفی شده... ولی اینطور نبود... از روستا هم عبور کردیم... نزدیک کوه شدیم... جاده گِل و لای بود... مطمئنم تا الان همکارام باخبر شدن و دارن دنبالم میان... فقط باید تلاش کنم تا رسیدنشون کاری نکنم منو بکشن...
از زبان تهیونگ:
شوگا هیونگ ، سروان نام رو آورده بود... درو باز کردم... با اسلحه ای که روی گردن سروان نام گذاشته بود آوردش داخل... شوگا هلش داد جلوتر... منو هیونگ کنار هم ایستاده بودیم... سروان نام روبروی ما بود... سروان نام گفت: پس اینجایی کیم تهیونگ! آفرین... بیخود نیست که بزرگترین مافیای سئول شمایین... رو دست ندارین... عقل جنم به اینجا نمیرسه... فقط زنت کجاست؟
تهیونگ: ببند دهنتو... منو تحریک نکن که چشامو رو همه چی ببندم و همینجا دفنت کنم
شوگا: تهیونگا... آروم باش...
شوگا: نه... مرده ت به درد من نمیخوره... فعلا تنها کسیکه میتونه تهیونگو از این وضع بیرون بیاره تویی... میخوام باهات معامله کنم
سروان: هع... چرا فک کردی یه مامور پلیس با یه مافیایی مثل تو معامله میکنه؟
شوگا: چون مجبوری... من نمیخوام اولین گزینم کشتنت باشه...حالام باید با من بیای
نام: کجا؟
شوگا: پیش تهیونگ... مگه نمیخواستی پیداش کنی؟
سروان: میخواین دوتایی اونجا منو بکشین؟
شوگا: نه... اول میریم اونجا صحبت میکنیم... اگه باهم کنار اومدیم که هیچ... اگر نه ...تو توی یه حادثه ناگوار که کسی دستی توش نداره میمیری...
سروان: هع... که اینطور... پس راه دیگه ای جز اومدن ندارم
شوگا: نه... حالام راه بیفت دیر میشه...
از زبان شوگا:
نام رو بردم سوار ماشین خودش کردم و از پارکینگش بیرون رفتیم... افرادم با ماشین یکم دورتر از ساختمون ایستاده بودن... بهشون خبر دادم که دنبالم بیان...
از زبان همکار سروان نام:
دیدم ماشین سروان نام از ساختمون بیرون اومد... من فقط خودشو تو ماشین دیدم... سریع رفتم به طرف نگهبان ساختمونشون... کارت شناساییمو نشونش دادم که بدونه پلیسم و پرسیدم: سروان نام تنها بود؟
نگهبان ساختمون: نه قربان یه نفرم عقب نشسته بود
-خیلی ممنون...
با سرعت هرچه تمام راه افتادم دنبالشون... توی راه به پشتیبانی زنگ زدم که دنبالمون بیان...
از زبان ات:
وقتی با جیمین از بیرون اومدیم و رفتم داخل عمارت، دیدم شوگا خونه نیست... از جیمین پرسیدم: جیمینا... تو نمیدونی شوگا کجاس؟
جیمین: چطور مگه؟
ات: قرار نبود جایی بره... الانم که دارم زنگ میزنم جواب نمیده
جیمین: به من گفته بود که کار داره... برمیگرده نگران نباش
ات: آهان... باشه...
از زبان هایون:
وقتی اومدم سئول بی درنگ رفتم سمت خونه هانا... زنگ درو زدم... کمی طول کشید تا باز کرد... دیدم دستش تو گچه و کمی لنگ میزنه...به صورتشم چن تا چسب زخم زده بود... بغلش کردم و گفتم: عزیزم چرا زودتر بهم نگفتی؟ خوبی؟
هانا: خوبم اونی... فقط دوس داشتم پیشم باشی... کمی انجام کارام سخته
هایون: پیشت میمونم عزیز دلم... هیچ جا نمیرم...
از زبان شوگا:
من صندلی عقب نشسته بودم... از پشت سر مراقب سروان نام بودم... اینطوری امن تر بود... نام پرسید: خب حالا میخواین چه معامله ای با من بکنین؟
شوگا: به وقتش میگم
سروان: عجب... شماها دیگه چه موجودات پلیدی هستین که این همه سال کسی نتونسته یه آتو ازتون بگیره
شوگا: خفه شو... راهتو برو...
از زبان سروان نام:
شوگا منو هدایت کرد به سمت یه جاده روستایی... فک کردم تهیونگ داخل روستا مخفی شده... ولی اینطور نبود... از روستا هم عبور کردیم... نزدیک کوه شدیم... جاده گِل و لای بود... مطمئنم تا الان همکارام باخبر شدن و دارن دنبالم میان... فقط باید تلاش کنم تا رسیدنشون کاری نکنم منو بکشن...
از زبان تهیونگ:
شوگا هیونگ ، سروان نام رو آورده بود... درو باز کردم... با اسلحه ای که روی گردن سروان نام گذاشته بود آوردش داخل... شوگا هلش داد جلوتر... منو هیونگ کنار هم ایستاده بودیم... سروان نام روبروی ما بود... سروان نام گفت: پس اینجایی کیم تهیونگ! آفرین... بیخود نیست که بزرگترین مافیای سئول شمایین... رو دست ندارین... عقل جنم به اینجا نمیرسه... فقط زنت کجاست؟
تهیونگ: ببند دهنتو... منو تحریک نکن که چشامو رو همه چی ببندم و همینجا دفنت کنم
شوگا: تهیونگا... آروم باش...
۹.۷k
۰۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.