پارت ۹ : پادشاه من
کوک : خب پشمک و بده من
ا.ت پشمک رو داد به کوک و تعظیمی کرد و رفت
ا.ت : هوف خیالم از بابت پشمک راحت ظد و به سمت محل مهمونی به رفت
توی جشن بانوان زقصنده میرقصیدن محافظا میجنگیدند
اتیش بازی انجام میدادند
و کلی کارهای سرگرم کننده انجام میدادند ا.ت مثل یه بچه کوچولوی کیوت نشسته بود و این ها رو تماشا میکرد
از زبان کوک
پشمک رو به شوگا داذم و گفتم به خوبی ازش مرا قبت کنه خودمم رفتم به مهمونی
خیلی مراسم جالبی بود ا.ت مثل یه بچه کوشولوی کیوت داشت نگاه میکرد
هوف اخه این دختر چی داره که انقدر منو به خودش جذاب میکنه
ا.ت پشمک رو داد به کوک و تعظیمی کرد و رفت
ا.ت : هوف خیالم از بابت پشمک راحت ظد و به سمت محل مهمونی به رفت
توی جشن بانوان زقصنده میرقصیدن محافظا میجنگیدند
اتیش بازی انجام میدادند
و کلی کارهای سرگرم کننده انجام میدادند ا.ت مثل یه بچه کوچولوی کیوت نشسته بود و این ها رو تماشا میکرد
از زبان کوک
پشمک رو به شوگا داذم و گفتم به خوبی ازش مرا قبت کنه خودمم رفتم به مهمونی
خیلی مراسم جالبی بود ا.ت مثل یه بچه کوشولوی کیوت داشت نگاه میکرد
هوف اخه این دختر چی داره که انقدر منو به خودش جذاب میکنه
۷.۵k
۱۴ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.