نجاتت دادم که نجاتم بدی...
تک یا چند پارتی
دختری بی اصل و نسب....بی کس و کار...بدون اینکه بداند چه کسانی از خود در او دمیدند...مانند تکه ای از ماه....از آسمان افتاده و سرگردان است....در این دنیای فانی....البته که او درخشان است ولی تا وقتی خورشیدش هست او هم روشن است....خورشید نورنده ی او کیست؟....او هیچ وقت نشده که او را ببیند و فقط از بهر وجود روشنایی زندگی او زنده است....ولی ایا روزی زندگی با پدیده ای به اسم خسوف انها را مقابل هم قرار میدهد؟....البته ولی برای مدتی کوتاه....بالاخره جهان هستی هم قوانینی دارد که خطای آن موجب نابودی جهان میشود....یعنی این عشق آنقدر قوی خواهد بود که جهان را از حرکت نگه دارد و هستی را به تماشای رقصشان در باران وابدارد.....متاسفانه نمیدانیم....آینده زیرک تر از این حرف ها است و گذشته غمناک.....آینده را که نمی دانیم....پس حداقل بیایید در حال خود گذشته ای خوب برای آینده مان رقم بزنیم...
دخترک کیفش را برداشت و به دنبال مسیر تپش قلبش رفت....مسیری که جز یک عکس از ان چیزی نمی داست
فلش بک به ۵ سالگی
...اقا لطفا به ما کمک کنید
@خانم لطفا به ما کمک کنید.
دخترک به دور از همنوعان خود در گوش ای مشغول کشیدن پسری نشسته بر روی صندلی با یک گچ بر روی تکه ای چوب بود..ولی برایش عجیب بود پسر جوری ثابت مانده بود که گویی میدانست سوژه ی پرتره ی کسی است.
کارش که تمام شد به سویش رفت...
+سلام؟(لبخند)
پسرک ۱۳ ساله که گویی قمر سیاره اش را یافته است بعد از مدت ها صبوری خود خواسته به نگریخت
_سلام
+خب....بی ادبی نباشه ولی من چهره ی شما رو کشیدم....بدمش به شما؟
_نه....نمیخوامش
+چرا؟مگه بد شده؟
_بزار پیشت باشه تا....
که مردی که وجناتش به پدرش میخورد صدایش زد تا برود
_منو فراموش نکن
آخرین حرفش را لب زد و رفت
پایان فلش بک
تصویر مربوط به سال ها پیش پسرک بود....زمانی که در نوجوانی و کودکی به سر میبرد ولی دختر میدانست چهره را پیش که ببرد...سنگ تراش ماهر و دانا
+سلام اقای ریچل خوبید؟
$اوووو....کلارا چطوری جوجه؟(مهربون)
+خوبم ممنون...ببخشید....شما این چهره رو میشناسید؟البته این مال...
$بله البته....این پسر امراطوری دایمونه...کیه که ندونه...ولی اخرین باری که از خوش اخلاقیش تعریف میکردن همون باری بود که اومده بود جزیرمون....ولی توی اون سن خیلی قشنگ تونستی بکشیش
+ممنون....فقط اینکه جزیره ی اونها از ما دوره؟
$تقریبا اره...برای چی میپرسی؟
+میخوام برم اونجا
$ده اخه برای چی دختر؟
ولی دیگه دیر بود دختر تصمیم خود را گرفته بود.
در پارت های بعد
...ولیعهههددد....ولیعههدد بزرررگگگگ...یکی توی ابهههه
+با...بال....بالخر...ره
به یاد داشته باشید....خورشید پشت ابر نمی ماند....روزی شعله های مهربانی اش اشکار و تابنده می شود
شرط....لیلیلی
لایک:۱۳
کامنت۴
ادامش بدم؟
خوبه؟
دختری بی اصل و نسب....بی کس و کار...بدون اینکه بداند چه کسانی از خود در او دمیدند...مانند تکه ای از ماه....از آسمان افتاده و سرگردان است....در این دنیای فانی....البته که او درخشان است ولی تا وقتی خورشیدش هست او هم روشن است....خورشید نورنده ی او کیست؟....او هیچ وقت نشده که او را ببیند و فقط از بهر وجود روشنایی زندگی او زنده است....ولی ایا روزی زندگی با پدیده ای به اسم خسوف انها را مقابل هم قرار میدهد؟....البته ولی برای مدتی کوتاه....بالاخره جهان هستی هم قوانینی دارد که خطای آن موجب نابودی جهان میشود....یعنی این عشق آنقدر قوی خواهد بود که جهان را از حرکت نگه دارد و هستی را به تماشای رقصشان در باران وابدارد.....متاسفانه نمیدانیم....آینده زیرک تر از این حرف ها است و گذشته غمناک.....آینده را که نمی دانیم....پس حداقل بیایید در حال خود گذشته ای خوب برای آینده مان رقم بزنیم...
دخترک کیفش را برداشت و به دنبال مسیر تپش قلبش رفت....مسیری که جز یک عکس از ان چیزی نمی داست
فلش بک به ۵ سالگی
...اقا لطفا به ما کمک کنید
@خانم لطفا به ما کمک کنید.
دخترک به دور از همنوعان خود در گوش ای مشغول کشیدن پسری نشسته بر روی صندلی با یک گچ بر روی تکه ای چوب بود..ولی برایش عجیب بود پسر جوری ثابت مانده بود که گویی میدانست سوژه ی پرتره ی کسی است.
کارش که تمام شد به سویش رفت...
+سلام؟(لبخند)
پسرک ۱۳ ساله که گویی قمر سیاره اش را یافته است بعد از مدت ها صبوری خود خواسته به نگریخت
_سلام
+خب....بی ادبی نباشه ولی من چهره ی شما رو کشیدم....بدمش به شما؟
_نه....نمیخوامش
+چرا؟مگه بد شده؟
_بزار پیشت باشه تا....
که مردی که وجناتش به پدرش میخورد صدایش زد تا برود
_منو فراموش نکن
آخرین حرفش را لب زد و رفت
پایان فلش بک
تصویر مربوط به سال ها پیش پسرک بود....زمانی که در نوجوانی و کودکی به سر میبرد ولی دختر میدانست چهره را پیش که ببرد...سنگ تراش ماهر و دانا
+سلام اقای ریچل خوبید؟
$اوووو....کلارا چطوری جوجه؟(مهربون)
+خوبم ممنون...ببخشید....شما این چهره رو میشناسید؟البته این مال...
$بله البته....این پسر امراطوری دایمونه...کیه که ندونه...ولی اخرین باری که از خوش اخلاقیش تعریف میکردن همون باری بود که اومده بود جزیرمون....ولی توی اون سن خیلی قشنگ تونستی بکشیش
+ممنون....فقط اینکه جزیره ی اونها از ما دوره؟
$تقریبا اره...برای چی میپرسی؟
+میخوام برم اونجا
$ده اخه برای چی دختر؟
ولی دیگه دیر بود دختر تصمیم خود را گرفته بود.
در پارت های بعد
...ولیعهههددد....ولیعههدد بزرررگگگگ...یکی توی ابهههه
+با...بال....بالخر...ره
به یاد داشته باشید....خورشید پشت ابر نمی ماند....روزی شعله های مهربانی اش اشکار و تابنده می شود
شرط....لیلیلی
لایک:۱۳
کامنت۴
ادامش بدم؟
خوبه؟
۳.۳k
۱۲ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.