فیک shadow of death🐢🕸فصل دوم پارت³⁶
جیمین « از وقتی وارد سالن شدیم لونا همش توی فکر بود.... کشیدمش توی بغلم و بوسه ای روی موهاش زدم.... به چی فکر میکنی؟
لونا « اینکه چقدر خوشبختم.... اگه تو وارد زندگیم نمیشدی شاید همون خدمتکار درمونده و بدبخت میموندم... اما تو بهم زندگی بخشیدی... منو وارد بهشت کردی و باعث شدی توی رویا هام زندگی کنم.... ممنونم پارک جیمین
جیمین « حسمون متقابله خانم پارک... بعدا این شیرین زبونی هات رو جبران میکنم اما فعلا از منظره لذت ببر.... بعد از خوندن خطبه عقد برای ته و میهی... سوهون و مونیکا روی سکو رفتن....مادرم همیشه میگفت زن بگیره آدم میشه اما من مخالف بودم چون مونیکا هم نمیتونه این کله خر رو آدم کنه.... حس خوبی بود... اینکه میدیدم تمام کسایی که برام مهمن خوشحالن.... و در آخر هوسوک! یه جورایی کلید و گره گشای هممون بود... هوسوکا مطمئنم با آرورا خوشبخت میشی چون لیاقت خوشبختی رو داری... ممنونم که این همه مدت مراقب من و لونا بودی...
جیهوپ « وقتی نوبت ما شد آرورا با دستمالی اشکام رو پاک کرد لبخند شیرینی زد و دستش رو گرفتم... بعد از اینکه این خل و چلا رو زن دادم و دخترامو شوهر دیگه نگران نبودم... میدونستم بازم دردسر درست میکنن اما خوشحالی اونا برای من همه چیز بود.... آرورا لباس عروس سفید براقی با طرح گل پوشیده بود و بشدت بهش میومد بالا تنه اش نگین کاری شده بود و تور بزرگی موهاشو پوشونده بود.... بعد از خوندن اون لوح و تعهد پیشونیش رو بوسیدم و گفتم « قول میدم تا زمانی که زنده ام ترکت نکنم... با کمال میل قلبم رو به نامت میزنم چون لیاقتت بیشتر از این حرفهاست... ممنونم که عشق من شدی
آرورا « پاسخش رو با یه بوسه عاشقانه دادم اما خب مگه اون وروجکا میذاشتن آرامش داشته باشیم
سوهون « *در حال کشیدن سوت بلبلی
مونیکا « ای ولللللل خوشم اومدددد ... هی یاد بگیرین
میهی « جرررر
سوهون « خانمی پایه خودمی
جیمین « آقا من نگفتم این زن بگیره آدم که نمیشه هیچ بدتر میشه
سوهون « همینی که هست... مونیکا دقیقا شبیه خودم... اخلاقش.. سلیقه اش... و حتی لباسی که پوشیده بود رو با هم انتخاب کرده بودیم... خاص مثل خودش و درخشان عین چشماش... یه لباس عروس آبی بشدت براق که روی دامن پر از برگ بود .. با خوشحالی مونیکا رو در اغوش گرفتم و روی بینیش رو بوسیدم... و عطرش رو وارد ریه هام کردم
لونا « برگام .... کی فکرشو رو میکرد اینا همون مافیاهای خطرناک کشور باشن.... یونینگ توی این همه سر و صدا آروم خوابیده بود.... با پخش شدن یه موزیک ملایم همه رفتیم وسط سالن و اون شب بهترین شب زندگی هممون بود....
دو سال بعد //
لونا « جیمینااااااا
جیمین « جانم چی شده؟
لونا « عرررررررر بچه ته به دنیا اومده دخمله
جیمین « به به بریم خونشون شام بخوریم
لونا « اینکه چقدر خوشبختم.... اگه تو وارد زندگیم نمیشدی شاید همون خدمتکار درمونده و بدبخت میموندم... اما تو بهم زندگی بخشیدی... منو وارد بهشت کردی و باعث شدی توی رویا هام زندگی کنم.... ممنونم پارک جیمین
جیمین « حسمون متقابله خانم پارک... بعدا این شیرین زبونی هات رو جبران میکنم اما فعلا از منظره لذت ببر.... بعد از خوندن خطبه عقد برای ته و میهی... سوهون و مونیکا روی سکو رفتن....مادرم همیشه میگفت زن بگیره آدم میشه اما من مخالف بودم چون مونیکا هم نمیتونه این کله خر رو آدم کنه.... حس خوبی بود... اینکه میدیدم تمام کسایی که برام مهمن خوشحالن.... و در آخر هوسوک! یه جورایی کلید و گره گشای هممون بود... هوسوکا مطمئنم با آرورا خوشبخت میشی چون لیاقت خوشبختی رو داری... ممنونم که این همه مدت مراقب من و لونا بودی...
جیهوپ « وقتی نوبت ما شد آرورا با دستمالی اشکام رو پاک کرد لبخند شیرینی زد و دستش رو گرفتم... بعد از اینکه این خل و چلا رو زن دادم و دخترامو شوهر دیگه نگران نبودم... میدونستم بازم دردسر درست میکنن اما خوشحالی اونا برای من همه چیز بود.... آرورا لباس عروس سفید براقی با طرح گل پوشیده بود و بشدت بهش میومد بالا تنه اش نگین کاری شده بود و تور بزرگی موهاشو پوشونده بود.... بعد از خوندن اون لوح و تعهد پیشونیش رو بوسیدم و گفتم « قول میدم تا زمانی که زنده ام ترکت نکنم... با کمال میل قلبم رو به نامت میزنم چون لیاقتت بیشتر از این حرفهاست... ممنونم که عشق من شدی
آرورا « پاسخش رو با یه بوسه عاشقانه دادم اما خب مگه اون وروجکا میذاشتن آرامش داشته باشیم
سوهون « *در حال کشیدن سوت بلبلی
مونیکا « ای ولللللل خوشم اومدددد ... هی یاد بگیرین
میهی « جرررر
سوهون « خانمی پایه خودمی
جیمین « آقا من نگفتم این زن بگیره آدم که نمیشه هیچ بدتر میشه
سوهون « همینی که هست... مونیکا دقیقا شبیه خودم... اخلاقش.. سلیقه اش... و حتی لباسی که پوشیده بود رو با هم انتخاب کرده بودیم... خاص مثل خودش و درخشان عین چشماش... یه لباس عروس آبی بشدت براق که روی دامن پر از برگ بود .. با خوشحالی مونیکا رو در اغوش گرفتم و روی بینیش رو بوسیدم... و عطرش رو وارد ریه هام کردم
لونا « برگام .... کی فکرشو رو میکرد اینا همون مافیاهای خطرناک کشور باشن.... یونینگ توی این همه سر و صدا آروم خوابیده بود.... با پخش شدن یه موزیک ملایم همه رفتیم وسط سالن و اون شب بهترین شب زندگی هممون بود....
دو سال بعد //
لونا « جیمینااااااا
جیمین « جانم چی شده؟
لونا « عرررررررر بچه ته به دنیا اومده دخمله
جیمین « به به بریم خونشون شام بخوریم
۴۹۳.۷k
۰۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.