فیک 𝖒𝖞 𝖘𝖜𝖊𝖊𝖙 𝖑𝖔𝖛𝖊🐢🙇🏻♀️🧶پارت⁵
لیندا « مردم با ورودمون به شهر همه بیرون اومدن.... نگاهاشون آزارم میداد با دیدن برج های بلند قصر و زمین سراسر گل رز قرمزی که احاطه اش کرده بود چشمام برق زد..قصر بشدت زیبا بود و دیوار ها و فضای اطرافش کرمی رنگ بودن انگار وارد دنیایی رویایی شده بودم ...از دور چند نفر رو میدم که بیرون از دروازه ایستادن...
راوی « با رسیدن ماشین به ورودی قصر راک از ماشین پیاده شد و به جیهوپ احترام گذاشت... لیندا تازه متوجه نبود ماشینی که مادرش توش بود شده بود...با خودش گفت بعد از دیدن ولیعهد حتما سراغش رو از راک شیطان سفت میگیره.... به کمک مونیکا از ماشین پیاده شد... دوست نداشت توی دید باشه و همیشه دختر گوشه گیری بود و الان نگاه مردم آزارش میداد ...
لیندا « از ماشین پیاده شدم ... تعظیمی به ولیعهد کردم و ترجیح دادم سرم رو پایین نگه دارم... مادر.. به خاطر همین بهم اداب قصر نشینی یاد میدادی؟ چرا حقیقت رو پنهون کردی.... دوباره بغض کردم اما قرار نبود گریه کنم خودمو کنترل کردم و نگاهی به چهره بی نقص ولیعهد انداختم ... همون طور که مونیکا گفته بود زیبا بود... چهره بینقص و درخشانی داشت .. چشماش ادم رو هیگنوتیز میکرد و صداش مثل لالایی دلنشین بود.... ولیعهد جانگ..ای کاش توی دنیای دیگه ای باهات اشنا میشدم اون موقع شاید میتونستم بدون هیچ ترسی عاشقت بشم... با صدای ولیعهد که چیزی رو به مونیکا میگفت به خودم اومدم
جیهوپ « با پیاده شدن دختر راک لیندا توجه ام ناخداگاه بهش جلب شد... زیبا بود؟ شکی در این نداشت اونقدر که به عنوان یه الهه ی زیبایی میتونستم اونو بپرستم اما اون دختر دشمن من بود و اونم لنگه پدرش بود... چهره مظلوم و دلربایی داشت اما ایا باطنشم همین بود؟ قدرت اینو داشتم افکارش رو بخونم اما تمایلی به خوندن افکار دختر دشمنم نداشتم از مونیکا خواستم ببرش به اتاقش تا شب همه چی رو براش مشخص کنم .. با رفتن لیندا اومدم برم داخل که صدای نخست وزیر راک مانع ادامه حرکتم شد
راک « سرورم
جیهوپ « چیزی شده راک؟
راک « سرورم مادر ملکه بهشون دارویی دادن که قدرتشون رو تا بیست سالگی از بین برده ...
جیهوپ « یعنی فردا همزمان با مراسم قدرتشون رو بدست میارن؟
راک « بله اعلاحضرت
جیهوپ « مشکلی نیست... میتونی بری..
شب //
لیندا « نمیدونم چرا ولیعهد دستور داده بود از اتاقم خارج نشم... دوست داشتم قصر رو نگاه کنم مونیکا مدام پیشم بود ... اما پچ پچ ندیمه ها بدجور کنجکاوم میکرد که بدونم اینجا چه خبره... مونیکا
مونیکا « بله بانوی من
لیندا « بگو لیندا... قدرت من چیه؟ گفتی همه گرگینه ها قدرت ذهن خوانی و تبدیل به گرگ شدن رو دارن اما چیزی که اونا رو متفاوت میکنه رایحه و قدرت درونیشونه... مال من چیه؟
نمایی از قصر و ولیعهد جانگ
راوی « با رسیدن ماشین به ورودی قصر راک از ماشین پیاده شد و به جیهوپ احترام گذاشت... لیندا تازه متوجه نبود ماشینی که مادرش توش بود شده بود...با خودش گفت بعد از دیدن ولیعهد حتما سراغش رو از راک شیطان سفت میگیره.... به کمک مونیکا از ماشین پیاده شد... دوست نداشت توی دید باشه و همیشه دختر گوشه گیری بود و الان نگاه مردم آزارش میداد ...
لیندا « از ماشین پیاده شدم ... تعظیمی به ولیعهد کردم و ترجیح دادم سرم رو پایین نگه دارم... مادر.. به خاطر همین بهم اداب قصر نشینی یاد میدادی؟ چرا حقیقت رو پنهون کردی.... دوباره بغض کردم اما قرار نبود گریه کنم خودمو کنترل کردم و نگاهی به چهره بی نقص ولیعهد انداختم ... همون طور که مونیکا گفته بود زیبا بود... چهره بینقص و درخشانی داشت .. چشماش ادم رو هیگنوتیز میکرد و صداش مثل لالایی دلنشین بود.... ولیعهد جانگ..ای کاش توی دنیای دیگه ای باهات اشنا میشدم اون موقع شاید میتونستم بدون هیچ ترسی عاشقت بشم... با صدای ولیعهد که چیزی رو به مونیکا میگفت به خودم اومدم
جیهوپ « با پیاده شدن دختر راک لیندا توجه ام ناخداگاه بهش جلب شد... زیبا بود؟ شکی در این نداشت اونقدر که به عنوان یه الهه ی زیبایی میتونستم اونو بپرستم اما اون دختر دشمن من بود و اونم لنگه پدرش بود... چهره مظلوم و دلربایی داشت اما ایا باطنشم همین بود؟ قدرت اینو داشتم افکارش رو بخونم اما تمایلی به خوندن افکار دختر دشمنم نداشتم از مونیکا خواستم ببرش به اتاقش تا شب همه چی رو براش مشخص کنم .. با رفتن لیندا اومدم برم داخل که صدای نخست وزیر راک مانع ادامه حرکتم شد
راک « سرورم
جیهوپ « چیزی شده راک؟
راک « سرورم مادر ملکه بهشون دارویی دادن که قدرتشون رو تا بیست سالگی از بین برده ...
جیهوپ « یعنی فردا همزمان با مراسم قدرتشون رو بدست میارن؟
راک « بله اعلاحضرت
جیهوپ « مشکلی نیست... میتونی بری..
شب //
لیندا « نمیدونم چرا ولیعهد دستور داده بود از اتاقم خارج نشم... دوست داشتم قصر رو نگاه کنم مونیکا مدام پیشم بود ... اما پچ پچ ندیمه ها بدجور کنجکاوم میکرد که بدونم اینجا چه خبره... مونیکا
مونیکا « بله بانوی من
لیندا « بگو لیندا... قدرت من چیه؟ گفتی همه گرگینه ها قدرت ذهن خوانی و تبدیل به گرگ شدن رو دارن اما چیزی که اونا رو متفاوت میکنه رایحه و قدرت درونیشونه... مال من چیه؟
نمایی از قصر و ولیعهد جانگ
۵۰.۸k
۲۳ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.