چند پارتی یونگی خیانت
سلام
من هلن هستم....
دوساله با یونگی ازدواج کردم....
۳ هفته پیش برای قرار داد جدید رفت برلین و امشب بر میگرده.....
خیلی دلم براش تنگ شده!
........۲:۱۵شب........
صدای زنگ در.....
وای اومد....
+سلام عزیزمممم.....
دلم برات تنگ شده بود!(بغض و خوشحالی)
_هههه..منم همینطور(سرد و خشک)
این این چرا اینجوری بود؟
هوففف......
احتمالا خستس!
+چه خبرا؟
_هی بد نیستم...
این چرا انقدر سرده؟
+ا...اتفاقی افتاده؟
_میگم نه خوبم.....
+باشه(بغض)من میرم بخوابم....اگه گشنته....
_شام خوردم....
+باشه.....
_هلن؟
میشه لباسامو بندازی ماشین؟من میرم دوش بگیرم
+اوهوم حتما....
_ممنون
*همونطور که در چمدونو باز میکرد....
بوی عطر لنکوم زنونه خورد تو صورتش....
+ا. اینا چرا همشون بوی عطر زنونه میدن....؟
ی..یعنی....
....یونگی.....
همونطور که روی کاناپه کنار تخت درلز کشید و سیگار طلایی رنگش رو از پاکت مشکی بیرون آورد....گفت
بهتره هر چی زودتر بهش بگم....
من دوستش دارم....
ولی به خاطر وضع شرکت مجبورم با هانا ازدواج کنم....
احساس میکنم هانا از هلن بهتره....
*صدای پیام
٪سلام عزیزم رسیدی؟
_آره قشنگم....
٪مراقب خودت باش.....
دلم برات تنگ شد....
_قربونت برم...منم همینطور....
خوب بخوابی
.......
_اوه اومدی؟
+چرا میخندی؟؟
_تو چقدر شکاکی...!
+د...دلت برام تنگ نشده بود؟
_خب...نمیدونم...
+بگو اگه چیزی هست.....
که منم این بچ...
منم این خونه رو ترک کنم....
_بچ...بچه؟....
+ن..نه
منظورم این خونه بود......
_نه ...هیچ مشکلی نیست فقط یه کم خستم...
بیا بخوابیم.....
رفتم رو تخت دراز کشیدم....
دیدم دستاشو باز کرد.....
منم زود رفتم بغلش....
+یو...یونگی....
لباست بوی لنکوم میده!
_نه!
+راستشو بهم بگو....
من هلن هستم....
دوساله با یونگی ازدواج کردم....
۳ هفته پیش برای قرار داد جدید رفت برلین و امشب بر میگرده.....
خیلی دلم براش تنگ شده!
........۲:۱۵شب........
صدای زنگ در.....
وای اومد....
+سلام عزیزمممم.....
دلم برات تنگ شده بود!(بغض و خوشحالی)
_هههه..منم همینطور(سرد و خشک)
این این چرا اینجوری بود؟
هوففف......
احتمالا خستس!
+چه خبرا؟
_هی بد نیستم...
این چرا انقدر سرده؟
+ا...اتفاقی افتاده؟
_میگم نه خوبم.....
+باشه(بغض)من میرم بخوابم....اگه گشنته....
_شام خوردم....
+باشه.....
_هلن؟
میشه لباسامو بندازی ماشین؟من میرم دوش بگیرم
+اوهوم حتما....
_ممنون
*همونطور که در چمدونو باز میکرد....
بوی عطر لنکوم زنونه خورد تو صورتش....
+ا. اینا چرا همشون بوی عطر زنونه میدن....؟
ی..یعنی....
....یونگی.....
همونطور که روی کاناپه کنار تخت درلز کشید و سیگار طلایی رنگش رو از پاکت مشکی بیرون آورد....گفت
بهتره هر چی زودتر بهش بگم....
من دوستش دارم....
ولی به خاطر وضع شرکت مجبورم با هانا ازدواج کنم....
احساس میکنم هانا از هلن بهتره....
*صدای پیام
٪سلام عزیزم رسیدی؟
_آره قشنگم....
٪مراقب خودت باش.....
دلم برات تنگ شد....
_قربونت برم...منم همینطور....
خوب بخوابی
.......
_اوه اومدی؟
+چرا میخندی؟؟
_تو چقدر شکاکی...!
+د...دلت برام تنگ نشده بود؟
_خب...نمیدونم...
+بگو اگه چیزی هست.....
که منم این بچ...
منم این خونه رو ترک کنم....
_بچ...بچه؟....
+ن..نه
منظورم این خونه بود......
_نه ...هیچ مشکلی نیست فقط یه کم خستم...
بیا بخوابیم.....
رفتم رو تخت دراز کشیدم....
دیدم دستاشو باز کرد.....
منم زود رفتم بغلش....
+یو...یونگی....
لباست بوی لنکوم میده!
_نه!
+راستشو بهم بگو....
۲۸.۰k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.