رمان
💛عشق بی انتها💛
پارت ۵
گفتم باشه برو مواظب خودت باش🥺🧡
خدافظی کردیم و متین رفت🥺
منم اومدم بالا
بعد نیم ساعت متین بهم زنگ زد
متین:سلام حالت خوبه؟؟؟؟؟
نیکا:سلام اره چطور؟
متین:نمیدونم یهو نگرانت شدم
نیکا:اها☹
متین:مواظب خودت باشیا
نیکا:چشم آقا متین🥲
متین:فدات شم
نیکا:خدانکنه
متین:فعلا کاری نداری
نیکا:نه برو بای
#متین
نمیدونم چرا یهو دلشوره گرفتم🥲
یعنی نیکا واقعا حالش خوبه؟
وایییی مردم از استرس
برم پیشش😃
ربع ساعت بعد
نیکا:کیه
متین:منم درو باز کن
نیکا : باش
متین : سلام چیزیت نشده؟
نیکا:چرا باید چیزیم بشه
چرا اینجوری هسی
متین:نمیدونم یهو دلشوره گرفتم😔
ادامه دارد .....
پارت ۵
گفتم باشه برو مواظب خودت باش🥺🧡
خدافظی کردیم و متین رفت🥺
منم اومدم بالا
بعد نیم ساعت متین بهم زنگ زد
متین:سلام حالت خوبه؟؟؟؟؟
نیکا:سلام اره چطور؟
متین:نمیدونم یهو نگرانت شدم
نیکا:اها☹
متین:مواظب خودت باشیا
نیکا:چشم آقا متین🥲
متین:فدات شم
نیکا:خدانکنه
متین:فعلا کاری نداری
نیکا:نه برو بای
#متین
نمیدونم چرا یهو دلشوره گرفتم🥲
یعنی نیکا واقعا حالش خوبه؟
وایییی مردم از استرس
برم پیشش😃
ربع ساعت بعد
نیکا:کیه
متین:منم درو باز کن
نیکا : باش
متین : سلام چیزیت نشده؟
نیکا:چرا باید چیزیم بشه
چرا اینجوری هسی
متین:نمیدونم یهو دلشوره گرفتم😔
ادامه دارد .....
۵.۴k
۲۶ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.