فیک یع آرمی پارت نمیدونم چندمی🤪
تهیونگ زد همون شبکه
گوینده اخبار: این مرد به اسم هوانگ چانگ همراه هوانگ لیا چند وقتی بود که دخترها را می دزدید و به آنها /زواجت/ کرده و سپس اعضای بدن آنها را قاچاق می کرد. این مرد به حبس ابد در زندان سئول محکوم شد. (کلمات بین // رو برعکس بخونین)
ات: یَـ..یعنی اون می خواست هَ..همون بلارو سر من...
...با ترس و لرز...
تهیونگ ات رو بغل کرد موهاشو ناز کرد: هیش نترس من پیشتم! میبینی که به حبس ابد محکوم شده! نمی تونه بلایی سرت بیاره!
ات: یعنی به خاطر دشمنی لیا با من هدف بعدیش بودم؟ ...با ترس کمتر...
ته: الان دیگه مهم نیست بهش فکر نکن. حالا بشین میرم غذا بپزم.
ات: مگه آجوما نیست؟
ته: بهش مرخصی دادم بره پیش دخترش
ات: مگه دختر داره؟
ته: آره یه دختر به اسم سوآ فکر کنم 17،18 سالش اینا باشه
ات: چه خوب!
ته: حالا چی بپزم؟
ات: دوکبوکی چطوره؟
ته: عالیه من رفتم.
*نیم ساعت بعد*
تهیونگ برگشت و دید ات همونجا روی کاناپه خوابش برده. براید استایل بغلش کرد و برد اتاق گذاشت روی تخت، پیشونیشو بوسید و رفت.
*20مین بعد*
*ویو ات*
توی اتاق بیدار شدم. کارامو کردمو رفتم آشپزخونه و با تهیونگ که داشت با خمیر می جنگید روبرو شدم.
ات: یاااا تهیونگا خمیر ورز دادن که کار سختی نیست! ...با خنده...
که تهیونگ با صدای ات ترسید، افتاد رو زمین و آرد روش خالی شد!
ته: تو کی بیدار شدی؟
ات: همون موقعی که جنابعالی داشتی باخمیرمی جنگیدی! ...خنده...
تهیونگ بلند شد و بقیه آرد رو روی سر ات پاشید.
حالا تهیونگ بدو ات بدو!
بعدچندمین دویدن ات بالاخره تهیونگو گرفت و روی زمین افتادن.
ته: میگم ات!
ات: بله!
ته: خبر داری کل خونه آردیه؟
ات: اوهوم!
ته: چی کار کنیم؟
ات: تمیز کاری
ته: ولی همینجوری که نمیشه!
ات: پس چجوری میشه؟
ته: مسابقه بزاریم هر کس نصف خونه رو تمیز کنه طرف هرکی تمیزتر بود!
ات: بعد برنده چی میگیره؟
ته: فردا هرکار بگه طرف مقابل میکنه!
ات: هرکاااری؟؟؟
ته: هرکاااری!
ات: پس بزن بریم. من راست تو چپ! بدو
ته: حله!!!
گوینده اخبار: این مرد به اسم هوانگ چانگ همراه هوانگ لیا چند وقتی بود که دخترها را می دزدید و به آنها /زواجت/ کرده و سپس اعضای بدن آنها را قاچاق می کرد. این مرد به حبس ابد در زندان سئول محکوم شد. (کلمات بین // رو برعکس بخونین)
ات: یَـ..یعنی اون می خواست هَ..همون بلارو سر من...
...با ترس و لرز...
تهیونگ ات رو بغل کرد موهاشو ناز کرد: هیش نترس من پیشتم! میبینی که به حبس ابد محکوم شده! نمی تونه بلایی سرت بیاره!
ات: یعنی به خاطر دشمنی لیا با من هدف بعدیش بودم؟ ...با ترس کمتر...
ته: الان دیگه مهم نیست بهش فکر نکن. حالا بشین میرم غذا بپزم.
ات: مگه آجوما نیست؟
ته: بهش مرخصی دادم بره پیش دخترش
ات: مگه دختر داره؟
ته: آره یه دختر به اسم سوآ فکر کنم 17،18 سالش اینا باشه
ات: چه خوب!
ته: حالا چی بپزم؟
ات: دوکبوکی چطوره؟
ته: عالیه من رفتم.
*نیم ساعت بعد*
تهیونگ برگشت و دید ات همونجا روی کاناپه خوابش برده. براید استایل بغلش کرد و برد اتاق گذاشت روی تخت، پیشونیشو بوسید و رفت.
*20مین بعد*
*ویو ات*
توی اتاق بیدار شدم. کارامو کردمو رفتم آشپزخونه و با تهیونگ که داشت با خمیر می جنگید روبرو شدم.
ات: یاااا تهیونگا خمیر ورز دادن که کار سختی نیست! ...با خنده...
که تهیونگ با صدای ات ترسید، افتاد رو زمین و آرد روش خالی شد!
ته: تو کی بیدار شدی؟
ات: همون موقعی که جنابعالی داشتی باخمیرمی جنگیدی! ...خنده...
تهیونگ بلند شد و بقیه آرد رو روی سر ات پاشید.
حالا تهیونگ بدو ات بدو!
بعدچندمین دویدن ات بالاخره تهیونگو گرفت و روی زمین افتادن.
ته: میگم ات!
ات: بله!
ته: خبر داری کل خونه آردیه؟
ات: اوهوم!
ته: چی کار کنیم؟
ات: تمیز کاری
ته: ولی همینجوری که نمیشه!
ات: پس چجوری میشه؟
ته: مسابقه بزاریم هر کس نصف خونه رو تمیز کنه طرف هرکی تمیزتر بود!
ات: بعد برنده چی میگیره؟
ته: فردا هرکار بگه طرف مقابل میکنه!
ات: هرکاااری؟؟؟
ته: هرکاااری!
ات: پس بزن بریم. من راست تو چپ! بدو
ته: حله!!!
۹.۶k
۲۰ مهر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.