فیک ستاره کوچولوی من🍷🎬پارت۶
اونا هم اومدن خونه ی کاترین تا تنها نباشه
کوک: کاترین چرا انگار از چیزی میترسی
کاملیا: اره چرا انگار ترسیدی
کاترین: خ...خب همش بخاطر اون داستانه ک گفتی توی مدرسه اتفاق افتاده میشه کامل بگیش کاملیا: اها باشه میگن اون روح ی دختره ک توی ازمایشگاه کشته میشه چند تا از کسایی ک دشمنش بودن توی ازمایشگاه کشتنش و میگن روح اون دختر همیشه توی ازمایشگاه هست و توی اون اتاق گیر افتاده
کاترین: م...ممکنه...دنبال...کسی...بره؟
کاملیا: خب همه میگن اگه کسی رو گیر بیاره حتما اونو تسخیر میکنه ولی تا در باز نشع اون نمیتونه کاری کنه کاترین: خ...خب من اون درو باز کردم کاملیا: چیکار کردییییی؟ کاترین: اون زنجیر ها رو در اوردم و درو باز کردم ببینم چیزی هست ولی هیچی نبود از اون موقع خون زیر در دیدم یکی در زد و کسی نبود تلویزیون از داخلش صدا های ناله و جیغ میومد واقعا میترسم ملودی:متاسفم ولی راهی نیس ک نجات پیدا کنی از نفرینش
کاملیا:چرا ی راه هست باید شب بری تو مدرسه فقط شب ها روحش خودشو نشون میده شب بری تو مدرسه و روحش رو دوباره زندانی کنی داخل در کوک: نه نه نه تو نباید بری اگه اینطوره منم باهاش میرم ببین کاترین شاید این چیزا ک گفتی فقط اتفاقی بوده باشه کاترین: ولی اون خون چی؟
کوک: باشه اگه بخوای بری منم میام من تنهات نمیزارم کاترین: نه خودم اشتباه کردم و خودمم باید درستش کنم کسی هم نمیتونه بیاد خودم میرم کوک: یا نمیری یا منم میام
کاترین: باشه نمیرم بزار بمیرم و تسخیر اون روح بشم ولش
(پرش زمانی ب شب...)
کاترین داشت با خودش تنها فک میکرد ک چیکار کنه و میترسید ک تنهایی بره ک یهو توی پنجره خونش دید ی دختر داره نگاش میکنه و میخنده کاترین: جییییییغ چند بار پلک زد و دید چیزی نیست ن نه من باید برم اون روح رو زندانی کنم و کاترین دید توی گروه مدرسشون مدیرشون گفته برای چند هفته مدرسع تعطیله و کاترین راه میفته بره ب مدرسه اونم تنها.....
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
شرایط: ۵کامنت_۱٠لایک
لایک کن دستم شکست🥺✋🏻
کوک: کاترین چرا انگار از چیزی میترسی
کاملیا: اره چرا انگار ترسیدی
کاترین: خ...خب همش بخاطر اون داستانه ک گفتی توی مدرسه اتفاق افتاده میشه کامل بگیش کاملیا: اها باشه میگن اون روح ی دختره ک توی ازمایشگاه کشته میشه چند تا از کسایی ک دشمنش بودن توی ازمایشگاه کشتنش و میگن روح اون دختر همیشه توی ازمایشگاه هست و توی اون اتاق گیر افتاده
کاترین: م...ممکنه...دنبال...کسی...بره؟
کاملیا: خب همه میگن اگه کسی رو گیر بیاره حتما اونو تسخیر میکنه ولی تا در باز نشع اون نمیتونه کاری کنه کاترین: خ...خب من اون درو باز کردم کاملیا: چیکار کردییییی؟ کاترین: اون زنجیر ها رو در اوردم و درو باز کردم ببینم چیزی هست ولی هیچی نبود از اون موقع خون زیر در دیدم یکی در زد و کسی نبود تلویزیون از داخلش صدا های ناله و جیغ میومد واقعا میترسم ملودی:متاسفم ولی راهی نیس ک نجات پیدا کنی از نفرینش
کاملیا:چرا ی راه هست باید شب بری تو مدرسه فقط شب ها روحش خودشو نشون میده شب بری تو مدرسه و روحش رو دوباره زندانی کنی داخل در کوک: نه نه نه تو نباید بری اگه اینطوره منم باهاش میرم ببین کاترین شاید این چیزا ک گفتی فقط اتفاقی بوده باشه کاترین: ولی اون خون چی؟
کوک: باشه اگه بخوای بری منم میام من تنهات نمیزارم کاترین: نه خودم اشتباه کردم و خودمم باید درستش کنم کسی هم نمیتونه بیاد خودم میرم کوک: یا نمیری یا منم میام
کاترین: باشه نمیرم بزار بمیرم و تسخیر اون روح بشم ولش
(پرش زمانی ب شب...)
کاترین داشت با خودش تنها فک میکرد ک چیکار کنه و میترسید ک تنهایی بره ک یهو توی پنجره خونش دید ی دختر داره نگاش میکنه و میخنده کاترین: جییییییغ چند بار پلک زد و دید چیزی نیست ن نه من باید برم اون روح رو زندانی کنم و کاترین دید توی گروه مدرسشون مدیرشون گفته برای چند هفته مدرسع تعطیله و کاترین راه میفته بره ب مدرسه اونم تنها.....
♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡♡
شرایط: ۵کامنت_۱٠لایک
لایک کن دستم شکست🥺✋🏻
۸.۱k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.