سناریو من و زندگی پارت 7
در دفتر مدیر
ذهن آیومی:
آههه! ای روزگار غریب! من کلی سختی کشیدم... اینا که چیزی نیس.. هه! 😎
ذهن آیکو:
(نگاه به اطراف)
آخه چرا من باید با این نکبتیا... اهم.. ببخشید.. باید توی یه اتاق خفه گیر بیوفتم!!!!!؟
ذهن آسامی:
هه.. یه حالی ازتون بگیرم دخترای از دماغ فیل افتاده!
ذهن آکیهیکو:
(نگاه به بیرون پنجره)
اوه... چه پرنده ی زیبایی....😐
مدیر: خب!! چرا اینکارو کردین دخترا!؟ تازه روز دوم مدرسه بود!!!!!
آیومی:😐
آیکو: دوس داشتیم! میخواستن بلبل زبونی نکنن!
مدیر:😐
آسامی: اوی اوی! ببین کی داره اینو میگه! سرکارعالی اول پا درمیونی کردی!
آیکو: تو اول رفتار نکبـــ.. کردی با من! عوضــ...
آیومی و آکیهیکو:😑😑😑😑😑😑
مدیر: بچه ها!!!!
آیکو:..
آسامی:...
مدیر: حالا که اینطور شد، شما... هر چهار نفرتون 1 هفته اخراجین!
همه(آیومی، آیکو، آسامی. آکیهیکو):چــــــــــــــــــــــــی!!!!!!!؟!
مدیر:😎
آیکو: آقای مدیر تاج سر...یه کاری نکن که...
آیومی دستشو میزاره رو دهن آیکو
آیومی: یه ذره خفه خون.. اهم.. بگیر تا بیشتر تنبیه نشدیم!
آیکو:😒
مدیر: حالا برین سرکلاس وسایلتونو بردارین و برین!
*بعد از جمع کردن وسایل. مکان: در راه برگشت)
آیومی؛ اوم...آسامی_سان... و آکیهیکو_سان... میخواستم
آسامی: یه ذره نمیتونین دهن های عزیزتونو ببندین!!؟
آیومی: آخه..
آسامی: گفتم ساکت!
آیومی:(زمزمه) فقط میخواستم معذرت خواهی کنم...
آیکو دست آیومی رو گرفت و کشید و دور شدن
آیکو: پسر های نکبت.. ارزش معذرت خواهی ندارن..
آیومی: ولش بابا...فقط عصبانی بود! ما خیلی کار اشتباهی کردیم! قبولش کن!
آیکو: باشه.. حیف که همش تو درست میگی
آیومی(ناز کردن سر آیکو): دوست قشنگم!
آیکو: اه اه اه! چندشش! من اصلا ورژن مهربونتو دوس ندارم!
آیومی: خب حالا! 😂
الان آنها یک هفته اخراج هستن! به نظرتون چیکار میکنن!؟
کیوت قشنگم اگه پارت بعدی رو میخوای بخونی، لایک و کامنت یادت نره!😉💚💚
ذهن آیومی:
آههه! ای روزگار غریب! من کلی سختی کشیدم... اینا که چیزی نیس.. هه! 😎
ذهن آیکو:
(نگاه به اطراف)
آخه چرا من باید با این نکبتیا... اهم.. ببخشید.. باید توی یه اتاق خفه گیر بیوفتم!!!!!؟
ذهن آسامی:
هه.. یه حالی ازتون بگیرم دخترای از دماغ فیل افتاده!
ذهن آکیهیکو:
(نگاه به بیرون پنجره)
اوه... چه پرنده ی زیبایی....😐
مدیر: خب!! چرا اینکارو کردین دخترا!؟ تازه روز دوم مدرسه بود!!!!!
آیومی:😐
آیکو: دوس داشتیم! میخواستن بلبل زبونی نکنن!
مدیر:😐
آسامی: اوی اوی! ببین کی داره اینو میگه! سرکارعالی اول پا درمیونی کردی!
آیکو: تو اول رفتار نکبـــ.. کردی با من! عوضــ...
آیومی و آکیهیکو:😑😑😑😑😑😑
مدیر: بچه ها!!!!
آیکو:..
آسامی:...
مدیر: حالا که اینطور شد، شما... هر چهار نفرتون 1 هفته اخراجین!
همه(آیومی، آیکو، آسامی. آکیهیکو):چــــــــــــــــــــــــی!!!!!!!؟!
مدیر:😎
آیکو: آقای مدیر تاج سر...یه کاری نکن که...
آیومی دستشو میزاره رو دهن آیکو
آیومی: یه ذره خفه خون.. اهم.. بگیر تا بیشتر تنبیه نشدیم!
آیکو:😒
مدیر: حالا برین سرکلاس وسایلتونو بردارین و برین!
*بعد از جمع کردن وسایل. مکان: در راه برگشت)
آیومی؛ اوم...آسامی_سان... و آکیهیکو_سان... میخواستم
آسامی: یه ذره نمیتونین دهن های عزیزتونو ببندین!!؟
آیومی: آخه..
آسامی: گفتم ساکت!
آیومی:(زمزمه) فقط میخواستم معذرت خواهی کنم...
آیکو دست آیومی رو گرفت و کشید و دور شدن
آیکو: پسر های نکبت.. ارزش معذرت خواهی ندارن..
آیومی: ولش بابا...فقط عصبانی بود! ما خیلی کار اشتباهی کردیم! قبولش کن!
آیکو: باشه.. حیف که همش تو درست میگی
آیومی(ناز کردن سر آیکو): دوست قشنگم!
آیکو: اه اه اه! چندشش! من اصلا ورژن مهربونتو دوس ندارم!
آیومی: خب حالا! 😂
الان آنها یک هفته اخراج هستن! به نظرتون چیکار میکنن!؟
کیوت قشنگم اگه پارت بعدی رو میخوای بخونی، لایک و کامنت یادت نره!😉💚💚
۱.۲k
۱۲ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.