ناپلئون فقط به اوژنی میگفت......
ناپلئون فقط به اوژنی میگفت......
تو باغ مارسی بهش از ارزوهاش هدف هاش رویاهاش میگفت.....
"تاج حکومت به فرانسه افتاده زمین و فقط باید یکنفر خم بشه و برش داره"
ولی اوژنی خندید اوژنی هدفهای ناپلئون رو الکی و غیر واقعی میدونست..........
"میخندی اوژنی؟!میخندی؟!"
ناپلئون اوژنی کوچولو رو ترک کرد و رفت...
رفت که خودشو به اوژنی ثابت کنه...
ثابت کنه که میتونه...
ولی طمع قدرت باعث شد یادش بره برای چه کسی اونجا بود و وقتی اون ادم یادش رفت عشق کوچولوش یادش رفت.....
و پایان عشقشون شد.....
حالا مقصر ناپلئونه یا دزیره؟!
#دزیره
تو باغ مارسی بهش از ارزوهاش هدف هاش رویاهاش میگفت.....
"تاج حکومت به فرانسه افتاده زمین و فقط باید یکنفر خم بشه و برش داره"
ولی اوژنی خندید اوژنی هدفهای ناپلئون رو الکی و غیر واقعی میدونست..........
"میخندی اوژنی؟!میخندی؟!"
ناپلئون اوژنی کوچولو رو ترک کرد و رفت...
رفت که خودشو به اوژنی ثابت کنه...
ثابت کنه که میتونه...
ولی طمع قدرت باعث شد یادش بره برای چه کسی اونجا بود و وقتی اون ادم یادش رفت عشق کوچولوش یادش رفت.....
و پایان عشقشون شد.....
حالا مقصر ناپلئونه یا دزیره؟!
#دزیره
۲.۱k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.