* * زندگی متفاوت
🐾پارت 39
2 ماه بعد
#paniz
2 ماه میگذشت همه چی عوض شده بود
رفتارای رضا عوض شده بود خیلی چیزا
وای هنوو تو همون خونه بودم درکش میکردم گذشته ی خیلی سختی داشته
ولی همین که نرم شده باهام خیلی
چون من تحمل هیچ بدی رو ندارم نخواهم داشت
امروز قرار بود منو ببر بستنی فروشی چون دیشب سر بازی بهم باخت
از حموم اومدم بیرون موهام شونه کردم خشکشون کردم
بلند شدم یه هودی مشکی نارک پوشیدم با شلوار مام فیت زاپ دار ابی کاربنی کفش جردن نایت همم پوشیدم رفتم پایین رو کاناپه تا منتظرش بمونم
تقریبا 1 ساعتی دیر کرده بود نگرانش شده بودم
چند روز پیشم که منو برده بود بیرون یه ماشین ما رو تعقیب میکرد از بابت اون دلهره ی به جونم افتاد
گوشی خونه رم که کلا برداشته بود
پاشدم رفتم یه لیوان اب خوردم که همون لحظه کلید قفلها ی در باز شدن رضا اومد تو یه نفس اسوده ای کشیدم بهش سلام کردم
رضا:سلام اماده ی بریم
پانیذ:اوهومم چه جورم بریم
رفتم کنارش باهم دیگه رفتیم پایین در ماشین باز کردم بشینم که همون ماشینه بود که چند روز پیش دنبالمون میکرد بود با صدای رضا نگاهم چرخوندم سمتش
رضا:چرا نمیشینی چیزی شده
پانیذ: نه میشینم
نشستم تو ماشین از اینه بغلش ماشین نگاهش میکرد ازمون دور بود ولی همون ماشین بود
برای اینکه هواسم پرت کنم یا شاید توهم زدم با رضا حرف زدم
پانیذ:چخبر چیکارمیکنی
رضا:هیچی تو چخبر
پانیذ:من که هیچی امروز فقط اسیه خواهرزاده اش اورده بود با اون سرگرم شدم خیلی بامزه بود میدیش وقتی میخندید واسه خودش برقا رو قطع میکرد
رضا:دختر بود یا پسر حالا
پانیذ:پسر بود
رضا:حالا شما دختر دوس داری یا پسر
پانیذ:بر من فرقی نمیکنه فقط سالم باشه همین
رضا:ولی من دختر دوس دارم خب بشین من برم بستنی جنابالی رو بخرم بیام
پانیذ:چشم
لبخندی بهم زد و رفتم هر سری میخندید و یا لبخندی میزد انگار دنیا برام عوض شده ولی ذوقی تو دلم بود
همین جوری به رفتنش که اونور خیابون میرفت نگاه میکردم که در من باز شد و با کسی که دیدم کپ کرده بودم نمیدونستم باید چی بگم این اینجا چیکار میکرد الان ........
پارت جدید که پاک شده بود
2 ماه بعد
#paniz
2 ماه میگذشت همه چی عوض شده بود
رفتارای رضا عوض شده بود خیلی چیزا
وای هنوو تو همون خونه بودم درکش میکردم گذشته ی خیلی سختی داشته
ولی همین که نرم شده باهام خیلی
چون من تحمل هیچ بدی رو ندارم نخواهم داشت
امروز قرار بود منو ببر بستنی فروشی چون دیشب سر بازی بهم باخت
از حموم اومدم بیرون موهام شونه کردم خشکشون کردم
بلند شدم یه هودی مشکی نارک پوشیدم با شلوار مام فیت زاپ دار ابی کاربنی کفش جردن نایت همم پوشیدم رفتم پایین رو کاناپه تا منتظرش بمونم
تقریبا 1 ساعتی دیر کرده بود نگرانش شده بودم
چند روز پیشم که منو برده بود بیرون یه ماشین ما رو تعقیب میکرد از بابت اون دلهره ی به جونم افتاد
گوشی خونه رم که کلا برداشته بود
پاشدم رفتم یه لیوان اب خوردم که همون لحظه کلید قفلها ی در باز شدن رضا اومد تو یه نفس اسوده ای کشیدم بهش سلام کردم
رضا:سلام اماده ی بریم
پانیذ:اوهومم چه جورم بریم
رفتم کنارش باهم دیگه رفتیم پایین در ماشین باز کردم بشینم که همون ماشینه بود که چند روز پیش دنبالمون میکرد بود با صدای رضا نگاهم چرخوندم سمتش
رضا:چرا نمیشینی چیزی شده
پانیذ: نه میشینم
نشستم تو ماشین از اینه بغلش ماشین نگاهش میکرد ازمون دور بود ولی همون ماشین بود
برای اینکه هواسم پرت کنم یا شاید توهم زدم با رضا حرف زدم
پانیذ:چخبر چیکارمیکنی
رضا:هیچی تو چخبر
پانیذ:من که هیچی امروز فقط اسیه خواهرزاده اش اورده بود با اون سرگرم شدم خیلی بامزه بود میدیش وقتی میخندید واسه خودش برقا رو قطع میکرد
رضا:دختر بود یا پسر حالا
پانیذ:پسر بود
رضا:حالا شما دختر دوس داری یا پسر
پانیذ:بر من فرقی نمیکنه فقط سالم باشه همین
رضا:ولی من دختر دوس دارم خب بشین من برم بستنی جنابالی رو بخرم بیام
پانیذ:چشم
لبخندی بهم زد و رفتم هر سری میخندید و یا لبخندی میزد انگار دنیا برام عوض شده ولی ذوقی تو دلم بود
همین جوری به رفتنش که اونور خیابون میرفت نگاه میکردم که در من باز شد و با کسی که دیدم کپ کرده بودم نمیدونستم باید چی بگم این اینجا چیکار میکرد الان ........
پارت جدید که پاک شده بود
۱۰.۶k
۲۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.