P52
دلم میخواست بگیرم بخوابم اما با نگاه کردن به لباسام پیشمون شدم هنوز همون لباس مجلسی مشکی با کمر تنگ و سر شونه های خالی تنم بود نمیتونستم با این بخوابم ، یادم افتاد که از عمارت هیچ لباسی با خودم نیاوردم در واقع الان بغیر از این هیچ لباس دیگه نداشتم نمیدونستم چیکار کنم فقط میدونستم با این نمیتونم بخوابم برای همین یدونه زدم به جونگ کوک .
جونگ کوک : هوم
ا/ت : میگم ... من باید با همین لباس بخوابم ؟
چرخید و بهم نگاه کرد و گفت : خب عوضش کن
ا/ت : لباس نیاوردم
یکم فکر کرد و گفت : اخ یادم نبود
بعدم از روی تخت بلند شد و رفت جلوی کمد و دستش رو به کمرش گرفت یکم به کمد نگاه کرد بعدم برگشت سمت من بهم نگاه کرد احساس کردم داره اندازه چیزی رو میگیره که از توی کمد یه هودی و شلوار کرم آورد بیرون و گذاشت رو تخت و گفت : اینو بپوش
بعدم از اتاق رفت بیرون تا لباس رو بپوشم ، به لباسی که بهم داد نگاه کردم با اینکه هیچ طرحی نداشت و کرم ساده بود اما از سایزش میشد فهمید مال یه دختر نیست با همه ی این فکرا چاره ای نداشتم حداقل از این لباس با این کمر تنگ بهتر بود پاشدم و لباسم رو عوض کردم که جونگ کوک در زد و اومد تو با نگاه کردن بهم میشد فهمید داره از خنده میترکه اما جلوی خودش رو گرفت و گفت : خوبه بهت میاد
فهمیدم که دروغ گوی خیلی بدیه کجاش بهم میومد داشتم توی هودیه غرق میشد اخه برای چی اینقدر گشاده ؟
ا/ت : ببینم این برای کیه ؟
جونگ کوک : خودم
پس برای جونگ کوکه از اولش گفتم این برای یه دختر نیست ، قبل از اینکه بهم بگه خودم رفتم و برق رو خاموش کردم و روی تخت دراز کشیدم خواستم بخوابم که حس کردم سرخ شدم و گوشام داغ کرد انگار که تمام بدنم یهودی خارش گرفت خودم رو توی هم جمع کردم شیرینی گردویی کار خودش رو کرده بود جونگ کوک با دیدنم با تعجب پرسید : چت شد ؟
ا/ت : شیرینی گردویی
جونگ کوک : شیرینی گردویی چی ؟
ا/ت : حساسیت دارم بهش
جونگ کوک : خب چرا خوردیش ؟
ا/ت : چون یوجین بهم داد
خیلی بد حساسیت گرفته بودم و کل بدن احساس خارش میکرد ولی سعی کردم خودم رو کنترل کنم و فقط توی خودم جمع شدم به معنای واقعی کلمه داشتم میمردم
جونگ کوک : هوم
ا/ت : میگم ... من باید با همین لباس بخوابم ؟
چرخید و بهم نگاه کرد و گفت : خب عوضش کن
ا/ت : لباس نیاوردم
یکم فکر کرد و گفت : اخ یادم نبود
بعدم از روی تخت بلند شد و رفت جلوی کمد و دستش رو به کمرش گرفت یکم به کمد نگاه کرد بعدم برگشت سمت من بهم نگاه کرد احساس کردم داره اندازه چیزی رو میگیره که از توی کمد یه هودی و شلوار کرم آورد بیرون و گذاشت رو تخت و گفت : اینو بپوش
بعدم از اتاق رفت بیرون تا لباس رو بپوشم ، به لباسی که بهم داد نگاه کردم با اینکه هیچ طرحی نداشت و کرم ساده بود اما از سایزش میشد فهمید مال یه دختر نیست با همه ی این فکرا چاره ای نداشتم حداقل از این لباس با این کمر تنگ بهتر بود پاشدم و لباسم رو عوض کردم که جونگ کوک در زد و اومد تو با نگاه کردن بهم میشد فهمید داره از خنده میترکه اما جلوی خودش رو گرفت و گفت : خوبه بهت میاد
فهمیدم که دروغ گوی خیلی بدیه کجاش بهم میومد داشتم توی هودیه غرق میشد اخه برای چی اینقدر گشاده ؟
ا/ت : ببینم این برای کیه ؟
جونگ کوک : خودم
پس برای جونگ کوکه از اولش گفتم این برای یه دختر نیست ، قبل از اینکه بهم بگه خودم رفتم و برق رو خاموش کردم و روی تخت دراز کشیدم خواستم بخوابم که حس کردم سرخ شدم و گوشام داغ کرد انگار که تمام بدنم یهودی خارش گرفت خودم رو توی هم جمع کردم شیرینی گردویی کار خودش رو کرده بود جونگ کوک با دیدنم با تعجب پرسید : چت شد ؟
ا/ت : شیرینی گردویی
جونگ کوک : شیرینی گردویی چی ؟
ا/ت : حساسیت دارم بهش
جونگ کوک : خب چرا خوردیش ؟
ا/ت : چون یوجین بهم داد
خیلی بد حساسیت گرفته بودم و کل بدن احساس خارش میکرد ولی سعی کردم خودم رو کنترل کنم و فقط توی خودم جمع شدم به معنای واقعی کلمه داشتم میمردم
۲۹.۰k
۱۵ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.