My lovely mafia🍷🧸🐾 p¹²

هایون « خودم ریخته بودم برگام مونده بود...داستانش دقیقا شبیه زندگی منو داداشمه...یعنی..یعنی این پسره که چند ساعت پیش دیدمش..داداشیه که این همه سال دنبالش گشتم؟! عررررر...مطمئنم که نمیدونه من خواهرشم وگرنه نمیذاشت یونگی منو بیاره اینجا و دوتا تیر بزنه بم...خواستم چیزی به یونجی بگم که پهلوم تیر کشید...اخخخخ
یونجی « یا...هایون خوبی؟؟؟صبر کن...فک کنم زخمت باز شده...وایسا تا ببندمش...
راوی « یونجی مشغول بستن زخم هایون شد...وقتی کارش تموم شد تصمیم گرفت به هایون هم از اون کیک خوشمزش بده...
یونجی « جیسو...جیسو عزیزم..میشه یه تیکه بزرگ از اون کیک رو بیاری طبقه بالا؟؟
جیسو « چشم...
راوی « بعد چند مین جیسو درحالی که یه تیکه کیک رو توی سینی گذاشته بود وارد اتاق شد....
جیسو « خاله خوبه؟؟؟؟ عااا این اونی کیه؟؟
یونجی « خنده ای کردم و سینی رو از جیسو گرفتم و رو به هایون گفتم....هایون این گوگولی ناز پارک جیسو هستش...خواهر جیمین که راجبش گفتم...
هایون « اوخییی...سلام فرشته کوچولو خوبی؟؟
جیسو « اوهوم...اونی اسمت شیه؟
هایون « من هایونم...لی هایون...
جیسو « خاله...شرا اونی روتخت خوابیده؟
یونجی « اممم...اونی یکم حالش خوب نبود ولی قول میده زودی خوب شه باشه؟
راوی « یونجی و هایون و جیسو مشغول صحبت کردن باهم بودند که صدای اگزوز ماشین توی حیاط پیچید و نشونه این بود که پسرا اومدن...