عمارت سیاه (پارت ۱۱)
ا/ت
چشمام و باز کردم بدنم درد میکرد هنوز همونجا بودم
بغض کردم آخه چرا من باید این همه بدبختی بکشم مگه چیکار کردم که باید آنقدر عذاب بکشم
اشکام شروع به ریختن کردن
تا میتونستم گریه کردم آنقدر گریه کرده بودم که حس میکردم گلوم داره پاره میشه
یه دفعه در باز شد
خودش بود از ترس بدنم شروع به لرزیدن کرد
تهیونگ
صبح زود بیدار شدم رفتم سمت شرکت کارام و انجام دادم
تقریبا ظهر شده بود که برگشتم خونه رفتم سمت همون اتاقی که ا/ت بود
در و باز کردم دیدم بهوش آمده
یه لحظه دلم واسش سوخت
رفتم سمتش دستاشو باز کردم چیزی نمونده بود که بیوفته گرفتمش بغلش کردم بردم سمت اتاق
بردمش سمت حمام بعد از اینکه زخماش و شستم اوردمش بیرون لباساش و تنش کردم عجیب بود ولی هیچ کاری نمیکرد گذاشتمش رو تخت پتو انداختم روش بعدش از اتاق رفتم بیرون سمت اتاق کارم
ا/ت
....
ادامه دارد
چشمام و باز کردم بدنم درد میکرد هنوز همونجا بودم
بغض کردم آخه چرا من باید این همه بدبختی بکشم مگه چیکار کردم که باید آنقدر عذاب بکشم
اشکام شروع به ریختن کردن
تا میتونستم گریه کردم آنقدر گریه کرده بودم که حس میکردم گلوم داره پاره میشه
یه دفعه در باز شد
خودش بود از ترس بدنم شروع به لرزیدن کرد
تهیونگ
صبح زود بیدار شدم رفتم سمت شرکت کارام و انجام دادم
تقریبا ظهر شده بود که برگشتم خونه رفتم سمت همون اتاقی که ا/ت بود
در و باز کردم دیدم بهوش آمده
یه لحظه دلم واسش سوخت
رفتم سمتش دستاشو باز کردم چیزی نمونده بود که بیوفته گرفتمش بغلش کردم بردم سمت اتاق
بردمش سمت حمام بعد از اینکه زخماش و شستم اوردمش بیرون لباساش و تنش کردم عجیب بود ولی هیچ کاری نمیکرد گذاشتمش رو تخت پتو انداختم روش بعدش از اتاق رفتم بیرون سمت اتاق کارم
ا/ت
....
ادامه دارد
۲۴.۱k
۱۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.