انتقام
انتقام
part:12
ویوی جیسو: رفتم تو کافه پیش رزی، فقط منو و اون بودیم. چند ثانیه سکوت بینمون بود.
جیسو: حالا باید چیکار کنیم؟
رزی: چیکار کنیم. *یه قلپ از قهوه ش خورد* به بادیگارد های منو جنی و لیسا گفتم همه جارو دنبالش بگردن.
جیسو: *نیشخند* تو هم دیگه داری دیوونه میشی.
رزی: منظور؟
جیسو: این بادیگارد های لعنتی شما ها چیزی رو درست نمی کنه.. اون فرد...معلومه فرد خیلی پولداریه..همین جوری که وسط خیابون پیداش نمی شه. وقتی آدم های زیادی رو استخدام کرده برای قتل یه نفر....شک نکن خودش آدم زرنگیه..و همچین باهوش.
رز:ی:چ ربطی داره؟
جیسو: برام مهم نیست بعدش چی میشه...من اونو پیدا می کنم. حتی اسمشم نمی دونم و نمی دونم کجاس..جنی عزیز ترین کسی یه که دارم. مطمئنم برای تو هم اینجوریه.دیگه چیزی برای از دست دادن نداریم رزان...اینو باید قبول کنیم.
رزی: یعنی ..اگه پیداش کردی...اونو میکشی؟
جیسو: نمی دونم جنی می تونه از پسش بر بیاد یا نه.....
ویوی جنی: چند دقیقه توی اتاق منتظر بودم.نه گوشیم بود نه کیفم. به دیوار خیره شده بودم. بعدش دوباره در باز شد. یه مرد با زاویه فک زیادی و چونه ی بلندی و موهای مشکی وارد اتاق شد. یه لبخند خاص داشت. منظورم از خاص ترسناکه. کراواتشو با دستاش جابه جا می کرد و اومد سمتم.
_ بلخره به هوش اومدی؟
جنی:تو کی هستی؟ چرا من اینجام؟
_ اوم....باید همه چی رو برات بگم؟ *نیشخند*.
جنی: *بی حرکت وایساده*
_اول از همه...من دونگ ووک ام....لی دونگ ووک.
جنی: تو.تو....دونگ ووکی؟.
_ *خنده* آره....همون دونگ ووکم که بابات ادعا داشت می تونه منو دستگیر کنه ولی...بابای احمقت نمی دونست داره با کسی دسته و پنجه نرم می کنه.
جنی:خفه شو...چطور می تونی راجبش اینجوری حرف بزنی؟ *گریه*
_تو هیچی راجبش نمی دونی...هیچی راجب خانوادت نمی دونی...هیچی...
جنی: چرا ادعا می کنی...
*نزاشت حرفش تموم بشه و با فریاد گفت..* فک می کنی پدرت به خاطر این که تو جنگل گم شده مرده؟
_پدرت یه عوضی که به خاطر مال و ثروت پدر منو کشت..می فهمی..اون پدر منو کشت!
جنی: چجوری می تونم این چرت و پرت هاتو باور کنم؟
_*چند تا برگه رو جابه جا کرد و داد دست جنی* خودت ببین.
جنی: این...اینو از کجا اوردی؟
میبینی! پدر عوضیت حاضر بود قاتل باشه ولی همه چی اون طوری که دوست داشت پیش بره!
جنی: جواب منو بده،اینو از کجا اوردی؟
_می تونی بری از پلیس پرونده شو یه نگاه بندازی...
اون...یه عوضی بود...یه عوضی...اون شب بعد این که پدر منو کشت می خواست قاچاقی از مرز خارج بشه و با اون پولی که بابام برای ادامه تحصیلم میخواست بهم بده بره...وقتی صدای پلیس رو شنید...نمی خواست دخترش بفهمه که یه قاتل بوده...بعدش...خودشو کشت... غیر قابل باوره....ولی حقیقت داره.
خوب بود این پارت خوشکلام؟
part:12
ویوی جیسو: رفتم تو کافه پیش رزی، فقط منو و اون بودیم. چند ثانیه سکوت بینمون بود.
جیسو: حالا باید چیکار کنیم؟
رزی: چیکار کنیم. *یه قلپ از قهوه ش خورد* به بادیگارد های منو جنی و لیسا گفتم همه جارو دنبالش بگردن.
جیسو: *نیشخند* تو هم دیگه داری دیوونه میشی.
رزی: منظور؟
جیسو: این بادیگارد های لعنتی شما ها چیزی رو درست نمی کنه.. اون فرد...معلومه فرد خیلی پولداریه..همین جوری که وسط خیابون پیداش نمی شه. وقتی آدم های زیادی رو استخدام کرده برای قتل یه نفر....شک نکن خودش آدم زرنگیه..و همچین باهوش.
رز:ی:چ ربطی داره؟
جیسو: برام مهم نیست بعدش چی میشه...من اونو پیدا می کنم. حتی اسمشم نمی دونم و نمی دونم کجاس..جنی عزیز ترین کسی یه که دارم. مطمئنم برای تو هم اینجوریه.دیگه چیزی برای از دست دادن نداریم رزان...اینو باید قبول کنیم.
رزی: یعنی ..اگه پیداش کردی...اونو میکشی؟
جیسو: نمی دونم جنی می تونه از پسش بر بیاد یا نه.....
ویوی جنی: چند دقیقه توی اتاق منتظر بودم.نه گوشیم بود نه کیفم. به دیوار خیره شده بودم. بعدش دوباره در باز شد. یه مرد با زاویه فک زیادی و چونه ی بلندی و موهای مشکی وارد اتاق شد. یه لبخند خاص داشت. منظورم از خاص ترسناکه. کراواتشو با دستاش جابه جا می کرد و اومد سمتم.
_ بلخره به هوش اومدی؟
جنی:تو کی هستی؟ چرا من اینجام؟
_ اوم....باید همه چی رو برات بگم؟ *نیشخند*.
جنی: *بی حرکت وایساده*
_اول از همه...من دونگ ووک ام....لی دونگ ووک.
جنی: تو.تو....دونگ ووکی؟.
_ *خنده* آره....همون دونگ ووکم که بابات ادعا داشت می تونه منو دستگیر کنه ولی...بابای احمقت نمی دونست داره با کسی دسته و پنجه نرم می کنه.
جنی:خفه شو...چطور می تونی راجبش اینجوری حرف بزنی؟ *گریه*
_تو هیچی راجبش نمی دونی...هیچی راجب خانوادت نمی دونی...هیچی...
جنی: چرا ادعا می کنی...
*نزاشت حرفش تموم بشه و با فریاد گفت..* فک می کنی پدرت به خاطر این که تو جنگل گم شده مرده؟
_پدرت یه عوضی که به خاطر مال و ثروت پدر منو کشت..می فهمی..اون پدر منو کشت!
جنی: چجوری می تونم این چرت و پرت هاتو باور کنم؟
_*چند تا برگه رو جابه جا کرد و داد دست جنی* خودت ببین.
جنی: این...اینو از کجا اوردی؟
میبینی! پدر عوضیت حاضر بود قاتل باشه ولی همه چی اون طوری که دوست داشت پیش بره!
جنی: جواب منو بده،اینو از کجا اوردی؟
_می تونی بری از پلیس پرونده شو یه نگاه بندازی...
اون...یه عوضی بود...یه عوضی...اون شب بعد این که پدر منو کشت می خواست قاچاقی از مرز خارج بشه و با اون پولی که بابام برای ادامه تحصیلم میخواست بهم بده بره...وقتی صدای پلیس رو شنید...نمی خواست دخترش بفهمه که یه قاتل بوده...بعدش...خودشو کشت... غیر قابل باوره....ولی حقیقت داره.
خوب بود این پارت خوشکلام؟
۲.۲k
۰۹ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.