رفتی رفیق...
رفتی رفیق...
بردی با رفتنت از جان و تنم هوش
تو رفتی یکسره کردی کار خودت را
اما
نهادی مرا اینجا با کوهی غصه بر دوش
جان من نیستی اشک میریزم
با نوای سوزناک تنبور تو در گوش
نمی بینی گریه هایم را،زجه هایم را
کرده ایی من را ساده فراموش
رفتی ولی یادت اینجا همچو کوه ماندگاراست
هنوز این کوچه،خانه ی ما،خانه ی تو پایدار است
هنوز ان یاس تنیده به دیوار خانه ی تان استوار است
محله،ادم ها،رفت وشدها،بازی بچه ها بر قرار است
اما روح من مجنون شده مدام از این حقیقت در فرار است
قاب عکس ات کنج اتاقم،ارام نشسته
صورت بی گناه و مهربانت پر و بالم را شکسته
ساعت ها مینگرم تورا
انگار جمله ایی پشت چهره ات دارد فریاد میکند
کنجکاوی تاب و قرارم را گرفته
تو را به خدا به خوابم بیا
رفیق،تو نامهربان نبودی،
بیا
#رفیق
#ندا
بردی با رفتنت از جان و تنم هوش
تو رفتی یکسره کردی کار خودت را
اما
نهادی مرا اینجا با کوهی غصه بر دوش
جان من نیستی اشک میریزم
با نوای سوزناک تنبور تو در گوش
نمی بینی گریه هایم را،زجه هایم را
کرده ایی من را ساده فراموش
رفتی ولی یادت اینجا همچو کوه ماندگاراست
هنوز این کوچه،خانه ی ما،خانه ی تو پایدار است
هنوز ان یاس تنیده به دیوار خانه ی تان استوار است
محله،ادم ها،رفت وشدها،بازی بچه ها بر قرار است
اما روح من مجنون شده مدام از این حقیقت در فرار است
قاب عکس ات کنج اتاقم،ارام نشسته
صورت بی گناه و مهربانت پر و بالم را شکسته
ساعت ها مینگرم تورا
انگار جمله ایی پشت چهره ات دارد فریاد میکند
کنجکاوی تاب و قرارم را گرفته
تو را به خدا به خوابم بیا
رفیق،تو نامهربان نبودی،
بیا
#رفیق
#ندا
۲.۸k
۱۸ فروردین ۱۳۹۴
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.