★یاقوت های آبی 2★
<ویو نیکولای>
نیکولای:..(خمیازه)...اوم...ساعت چنده؟
هاااااااااااااااااا....دیرممم شدددددد....باید ساعت 5 اونجا باشم
الان 4:30 عههههههههه....13 ساعتههههههه خوابممممم....
وای الان حتما صورتم پف کرده...خدایاااااا
سریع برم حموم
*5 مین بعد*
نیکولای:آخیشش...راحت شدم...
پف صورتم کمتر شده...خوبه...امیدوارم وارد دوره هـ*ـیت نشم..
خب اینم از لباسم...موهامو سشوار بکشم...
اهه..الان ساعت چنده...اوم...یه ربع وقت دارم
تا اونجا 5 دقیقه راه زود میرسم...
.
.
.
<ویو بار>
نیکولای:تقریبا مست بودم...ولی یکم هوشیار بودم
نگاهم به ناکی افتاد...که تلو تلو میخورد...
یه دفعه اومد سمتم...و منو کول کرد...اون یه
آلفا بود....میترسیدم کاری باهام بکنه...
واقعا میخواست یه کاری بکنه...داشت نزدیک
اتاق های بار میشد....که فهمیدم میخواد چیکار کنه
و شروع کردم به جیغ و فریاد زدن
که یکی منو نجات بده...که ناکی جلوی دهنم و گرفت و
بردم توی اتاق...میخواستم فرار کنم ولی
نمیزاشت که دوباره شروع کردم به جیغ زدن
تقریبا داشت لباسم و در میآورد...که یهو در
اتاق باز شد و یه آقا که معلوم بود خارجی بود
با لحجه ای که داشت به ژاپنی گفت...
ناشناس:برو کنار....
ناکی:هااا؟....مگه صاحبـشی؟
ناشناس:آره هستم...
ناکی:نیکول اگه این یارو مزاحم نمیشد امشب
رو مهمون من بودی ولی الان...
ناشناس:خفه شو هر*زه...بیا امگا
نیکولای:باش..
ناشناس:...
نیکولای:..(خمیازه)...اوم...ساعت چنده؟
هاااااااااااااااااا....دیرممم شدددددد....باید ساعت 5 اونجا باشم
الان 4:30 عههههههههه....13 ساعتههههههه خوابممممم....
وای الان حتما صورتم پف کرده...خدایاااااا
سریع برم حموم
*5 مین بعد*
نیکولای:آخیشش...راحت شدم...
پف صورتم کمتر شده...خوبه...امیدوارم وارد دوره هـ*ـیت نشم..
خب اینم از لباسم...موهامو سشوار بکشم...
اهه..الان ساعت چنده...اوم...یه ربع وقت دارم
تا اونجا 5 دقیقه راه زود میرسم...
.
.
.
<ویو بار>
نیکولای:تقریبا مست بودم...ولی یکم هوشیار بودم
نگاهم به ناکی افتاد...که تلو تلو میخورد...
یه دفعه اومد سمتم...و منو کول کرد...اون یه
آلفا بود....میترسیدم کاری باهام بکنه...
واقعا میخواست یه کاری بکنه...داشت نزدیک
اتاق های بار میشد....که فهمیدم میخواد چیکار کنه
و شروع کردم به جیغ و فریاد زدن
که یکی منو نجات بده...که ناکی جلوی دهنم و گرفت و
بردم توی اتاق...میخواستم فرار کنم ولی
نمیزاشت که دوباره شروع کردم به جیغ زدن
تقریبا داشت لباسم و در میآورد...که یهو در
اتاق باز شد و یه آقا که معلوم بود خارجی بود
با لحجه ای که داشت به ژاپنی گفت...
ناشناس:برو کنار....
ناکی:هااا؟....مگه صاحبـشی؟
ناشناس:آره هستم...
ناکی:نیکول اگه این یارو مزاحم نمیشد امشب
رو مهمون من بودی ولی الان...
ناشناس:خفه شو هر*زه...بیا امگا
نیکولای:باش..
ناشناس:...
۲.۷k
۲۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.