You didn't tell me the truth
You didn't tell me the truth
Part²
(بابای ات آقای کیم مینویسم در ضمن این کیم اونی نیست که کوک اون روز ملاقات میکرد)
آقای کیم:ببخشید شما جئون جونگ کوک هستی؟
کوک:بله خودمم بفرمایید
آقای کیم:آقای تهیونگ گفتن امشب من با شما قمار دارم
جونگکوک بعد شنیدن این حرف به قدری عصبی شد که تقریبا یکم دیگه قابلیت تولید هرگونه شربت قرمز داشت
پس بدن معطلی به تهیونگ زنگ زد
کوک:ته فاتحتو بخون سر قبرت خرما ایرانی بپخش میکنم
ته:چیه باز چیشده
کوک:خودت کار داری منو جای اینو اون نفرست سر قمارات
تهیونگ دوست بچگی کوک بود و اوندو با اینکه برادر نبودن ولس دقیقا مثل برادر های همدیگه بهم عشق میورزیدن
ته:کوکی ژون فقط یه شب دیگه بعدشم هرچی برنده شدی برا خودت
کوک:فقط همین امشب
و بدون اینکه به تهیونگ محلط حرف زدن بده تلفن قطع کرد
کوک:خیلی خب بریم آقا بریم فقط هرچه زودتر تموم شه
اون دوتا به سمت یکی از اتاقا رفتن
•۵۰دقیقه بعد•
آقای کیم:قبول نیست تو تقلب کردی
کوک:بیا برو جمع کن بابا تقلب من کجا بود اصلا من قرار نبود قمار کنم که تقلب داشته باشم حالا اون ۱۰ میلیون بده
آقای کیم:ولی من ندارم میتونم بجاش دخترمو بدم؟
کوک که از این حرف آقای کیم تعجب کرده بود که چه پدریه که بچشو همینجوری به این و اون میده با خودش گفت که اونو ازش میگیره و بعد میزاره بره یا شایدم بهش بگه در مواقع ضروری مثل وقتایی که پیش خانوادش اونو جای دوست دخترش بزاره پس گفت
کوک:زنگ بزن بیاد
آقای کیم به ات زنگ زد و بهش گفت که همین الان بیاد به اون بار
•ات ویو•
تازه داشت چشمام بسته میشد که گوشیم با صدای بدی بلند شد مرتیکه خررر ای وای بابامه خدا ببخشه
ات:انیو بابایی چیشده
آقای کیم:ات میتونی الان بیای به بار توی خیابون.....
ات:چرا؟باشه میام
به سرعت لباس پوشید و به سمت بار رفت با خودش گفت که نکنه باباش به سئول اومده قمار کنه و سئول هم که بوسان نیس سر یه چیز کوچولو قمار کنن کلی پوله یا شاد برده با این فکرا لرز به تنش افتاد ولی با خودش گفت که هیچی نیست و به سمت بار حرکت کرد
*end*
Part²
(بابای ات آقای کیم مینویسم در ضمن این کیم اونی نیست که کوک اون روز ملاقات میکرد)
آقای کیم:ببخشید شما جئون جونگ کوک هستی؟
کوک:بله خودمم بفرمایید
آقای کیم:آقای تهیونگ گفتن امشب من با شما قمار دارم
جونگکوک بعد شنیدن این حرف به قدری عصبی شد که تقریبا یکم دیگه قابلیت تولید هرگونه شربت قرمز داشت
پس بدن معطلی به تهیونگ زنگ زد
کوک:ته فاتحتو بخون سر قبرت خرما ایرانی بپخش میکنم
ته:چیه باز چیشده
کوک:خودت کار داری منو جای اینو اون نفرست سر قمارات
تهیونگ دوست بچگی کوک بود و اوندو با اینکه برادر نبودن ولس دقیقا مثل برادر های همدیگه بهم عشق میورزیدن
ته:کوکی ژون فقط یه شب دیگه بعدشم هرچی برنده شدی برا خودت
کوک:فقط همین امشب
و بدون اینکه به تهیونگ محلط حرف زدن بده تلفن قطع کرد
کوک:خیلی خب بریم آقا بریم فقط هرچه زودتر تموم شه
اون دوتا به سمت یکی از اتاقا رفتن
•۵۰دقیقه بعد•
آقای کیم:قبول نیست تو تقلب کردی
کوک:بیا برو جمع کن بابا تقلب من کجا بود اصلا من قرار نبود قمار کنم که تقلب داشته باشم حالا اون ۱۰ میلیون بده
آقای کیم:ولی من ندارم میتونم بجاش دخترمو بدم؟
کوک که از این حرف آقای کیم تعجب کرده بود که چه پدریه که بچشو همینجوری به این و اون میده با خودش گفت که اونو ازش میگیره و بعد میزاره بره یا شایدم بهش بگه در مواقع ضروری مثل وقتایی که پیش خانوادش اونو جای دوست دخترش بزاره پس گفت
کوک:زنگ بزن بیاد
آقای کیم به ات زنگ زد و بهش گفت که همین الان بیاد به اون بار
•ات ویو•
تازه داشت چشمام بسته میشد که گوشیم با صدای بدی بلند شد مرتیکه خررر ای وای بابامه خدا ببخشه
ات:انیو بابایی چیشده
آقای کیم:ات میتونی الان بیای به بار توی خیابون.....
ات:چرا؟باشه میام
به سرعت لباس پوشید و به سمت بار رفت با خودش گفت که نکنه باباش به سئول اومده قمار کنه و سئول هم که بوسان نیس سر یه چیز کوچولو قمار کنن کلی پوله یا شاد برده با این فکرا لرز به تنش افتاد ولی با خودش گفت که هیچی نیست و به سمت بار حرکت کرد
*end*
۸۶۶
۱۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.