مافیا بد اخلاق پارت 9
پارت 9
مافیا بد اخلاق
ویو ات صبح
از خواب بیدار شدم حوصله ندارشتم از روی تخت پاشم به صقف اتاقم خیره شدم و داشتم فکر میکردم اگر احساسم رو به یونگی بگم قبول میکنه یا نه اگر قبول نکنه خودم رو میکشم🥺😞
توی همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد میا بود
( میا: م ،ات:ت)
م : سلام اتی چطوری
ت: سلام میا شنگول میزی چه خبره (خنده)
م: هیچی همین جوری خوشحالم راستی ات تو هنوز به یونگی نگفتی که دوستش داری
ت: نه هنوز نگفتم
م: خب امروز تو مدرسه بهش بگو
ت: مدرسه ای وای یادم رفت الان دیرم میشه
سریع رفتم دستشویی کارای لازم و انجام دادم و بعد اومدم بیرون و موهامو شونه کردم و بعد لباس فرم مدرسه رو پوشیدم بدون اینکه صبحونه بخورم رفتم مدرسه و تا وارد شدم به یونگی برخورد کردم یه حسی بهم گفت الان وقتشه
ات:س سلام یونگی خوبی
یونگی: سلام ات ممنون
هردومون با هم گفتیم میخوام یه چیزی بهت بگم
یونگی: ات اول تو بگو
ات : من ...من دوست دارم
با این حرفام معلوم بود یونگی شکه شده که گفت منم دوست دارم و بعد همو بوسیدیم رفتیم سر کلاس من از خوشحالی داشتم همش یونگی نگاه میکردم تا آخر کلاس و یونگی گفت من کار دارم زود رفت انتظار همچین حرفی رو نداشتم راستش رو بگم ناراحت شدم ولی مهم نیست با میا داشتم قدم میزدم که یه پیام به گوشیم ارسال شد از یه شماره ناشناس بود بازش کردم که دیدم نوشته......
در خماری بمانید 😁
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
ببخشید کم بود آخه سرما خوردم🤕
نویسنده:민 윤 기
مافیا بد اخلاق
ویو ات صبح
از خواب بیدار شدم حوصله ندارشتم از روی تخت پاشم به صقف اتاقم خیره شدم و داشتم فکر میکردم اگر احساسم رو به یونگی بگم قبول میکنه یا نه اگر قبول نکنه خودم رو میکشم🥺😞
توی همین فکرا بودم که گوشیم زنگ خورد میا بود
( میا: م ،ات:ت)
م : سلام اتی چطوری
ت: سلام میا شنگول میزی چه خبره (خنده)
م: هیچی همین جوری خوشحالم راستی ات تو هنوز به یونگی نگفتی که دوستش داری
ت: نه هنوز نگفتم
م: خب امروز تو مدرسه بهش بگو
ت: مدرسه ای وای یادم رفت الان دیرم میشه
سریع رفتم دستشویی کارای لازم و انجام دادم و بعد اومدم بیرون و موهامو شونه کردم و بعد لباس فرم مدرسه رو پوشیدم بدون اینکه صبحونه بخورم رفتم مدرسه و تا وارد شدم به یونگی برخورد کردم یه حسی بهم گفت الان وقتشه
ات:س سلام یونگی خوبی
یونگی: سلام ات ممنون
هردومون با هم گفتیم میخوام یه چیزی بهت بگم
یونگی: ات اول تو بگو
ات : من ...من دوست دارم
با این حرفام معلوم بود یونگی شکه شده که گفت منم دوست دارم و بعد همو بوسیدیم رفتیم سر کلاس من از خوشحالی داشتم همش یونگی نگاه میکردم تا آخر کلاس و یونگی گفت من کار دارم زود رفت انتظار همچین حرفی رو نداشتم راستش رو بگم ناراحت شدم ولی مهم نیست با میا داشتم قدم میزدم که یه پیام به گوشیم ارسال شد از یه شماره ناشناس بود بازش کردم که دیدم نوشته......
در خماری بمانید 😁
امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️
ببخشید کم بود آخه سرما خوردم🤕
نویسنده:민 윤 기
۹.۶k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.