گس لایتر/پارت ۹۵
از زبان نویسنده:
جونگکوک بعد از قطع تماس و صحبت با ایل دونگ به سمت فرودگاه رفت... پرواز بورام احتمالا دیگه به زمین نشسته بود... پدال گاز رو بیشتر فشار داد... دستی رو که تتو داشت رو روی فرمون گذاشته بود... و دست دیگش آزاد بود... معمولا با یه دست فرمون رو کنترل میکرد... شیشه ی ماشینو پایین میزد و دست آزادشو بیرون میبرد... هوای سرد یا گرم فرقی نداشت... تقریبا همیشه پوزیشن رانندگیش همین بود... امشب هم هوای خنکی میوزید... همون هوایی بود که جونگکوک ازش لذت میبرد...
از دست بایول به هم ریخته بود... داشت به این فکر میکرد که اشتباهات احتمالیشو از بین ببره... چون با اینکه بایول آدم ساده ای بود و به جونگکوک خیلی اعتماد داشت... ولی هر اشتباهی میتونست جونگکوک رو توی خطر بندازه... از اینکه خطر از بیخ گوشش رد شده عصبانی بود... اگه نایون رو نمیدید پیش تراپیست میرفت و اوضاع غیر قابل کنترل میشد...
********
توی فرودگاه بورام منتظر نشسته بود... چمدونش رو هم کنار خودش گذاشته بود... به ساعتش نگاه میکرد... جونگکوک دیر کرده بود... از منتظر موندن خوشش نمیومد... برای همین وقتی جونگکوک رو دید که از دور بهش نزدیک میشد بلافاصله از جا بلند شد.... وقتی جونگکوک بهش نزدیک شد بورام گفت: چه عجب! کلی منتظرم گذاشتی!....
و بعد رفت و جونگکوک رو بغل کرد... جونگکوک خیلی زود ازش فاصله گرفت...
و طوری رفتار کرد انگار که اصلا چیزی نشنیده بود... فقط دسته ی چمدون بورام رو گرفت و دنبال خودش کشید... خیلی سریع قدم برمیداشت... قدمهاش بلند بود... طوری که بورام پشت سرش جا موند...
بورام که بی توجهی جونگکوک رو دید، شاکیانه دنبال جونگکوک رفت...
جونگکوک یه پیراهن سفید پوشیده بود که دوتا از دکمه های یقش باز بود...آستین لباسش رو هم تا آرنج بالا داده بود... و یه شلوار جذب مشکی پوشیده بود...
لباسهاش هیکل ورزیدشو به خوبی به نمایش میگذاشت...
**********
وقتی کنار ماشین رسیدن جونگکوک چمدون بورام رو توی صندوق عقب گذاشت... و با صورتی که هیچ حسی در اون دیده نمیشد رفت و سوار ماشین شد... بورام هم سوار شد و کنارش نشست... بورام وقتی حالت عصبانی جونگکوک رو دید چیزی نگفت... تصمیم گرفت صبر کنه تا به خونه برسن...
*********
وقتی به خونه ی مشترکشون رسیدن ماشینو داخل پارکینگ بردن... پیاده شدن...
جونگکوک با کلیدای خودش در خونه رو باز کرد و وارد شد... و بعدش بورام به دنبالش رفت... دوتایی به اتاق خواب رفتن... بورام به محض اینکه چمدونشو داخل برد به سمت حموم رفت و اینو به جونگکوک اعلام کرد... اما جونگکوک بازم چیزی نگفت...
خودش رفت و لبه ی تخت نشست... از روی خستگی و اینکه عادت داشت برهنه بخوابه پیراهنشو از تن درآورد...
ادامه در تلگرام
جونگکوک بعد از قطع تماس و صحبت با ایل دونگ به سمت فرودگاه رفت... پرواز بورام احتمالا دیگه به زمین نشسته بود... پدال گاز رو بیشتر فشار داد... دستی رو که تتو داشت رو روی فرمون گذاشته بود... و دست دیگش آزاد بود... معمولا با یه دست فرمون رو کنترل میکرد... شیشه ی ماشینو پایین میزد و دست آزادشو بیرون میبرد... هوای سرد یا گرم فرقی نداشت... تقریبا همیشه پوزیشن رانندگیش همین بود... امشب هم هوای خنکی میوزید... همون هوایی بود که جونگکوک ازش لذت میبرد...
از دست بایول به هم ریخته بود... داشت به این فکر میکرد که اشتباهات احتمالیشو از بین ببره... چون با اینکه بایول آدم ساده ای بود و به جونگکوک خیلی اعتماد داشت... ولی هر اشتباهی میتونست جونگکوک رو توی خطر بندازه... از اینکه خطر از بیخ گوشش رد شده عصبانی بود... اگه نایون رو نمیدید پیش تراپیست میرفت و اوضاع غیر قابل کنترل میشد...
********
توی فرودگاه بورام منتظر نشسته بود... چمدونش رو هم کنار خودش گذاشته بود... به ساعتش نگاه میکرد... جونگکوک دیر کرده بود... از منتظر موندن خوشش نمیومد... برای همین وقتی جونگکوک رو دید که از دور بهش نزدیک میشد بلافاصله از جا بلند شد.... وقتی جونگکوک بهش نزدیک شد بورام گفت: چه عجب! کلی منتظرم گذاشتی!....
و بعد رفت و جونگکوک رو بغل کرد... جونگکوک خیلی زود ازش فاصله گرفت...
و طوری رفتار کرد انگار که اصلا چیزی نشنیده بود... فقط دسته ی چمدون بورام رو گرفت و دنبال خودش کشید... خیلی سریع قدم برمیداشت... قدمهاش بلند بود... طوری که بورام پشت سرش جا موند...
بورام که بی توجهی جونگکوک رو دید، شاکیانه دنبال جونگکوک رفت...
جونگکوک یه پیراهن سفید پوشیده بود که دوتا از دکمه های یقش باز بود...آستین لباسش رو هم تا آرنج بالا داده بود... و یه شلوار جذب مشکی پوشیده بود...
لباسهاش هیکل ورزیدشو به خوبی به نمایش میگذاشت...
**********
وقتی کنار ماشین رسیدن جونگکوک چمدون بورام رو توی صندوق عقب گذاشت... و با صورتی که هیچ حسی در اون دیده نمیشد رفت و سوار ماشین شد... بورام هم سوار شد و کنارش نشست... بورام وقتی حالت عصبانی جونگکوک رو دید چیزی نگفت... تصمیم گرفت صبر کنه تا به خونه برسن...
*********
وقتی به خونه ی مشترکشون رسیدن ماشینو داخل پارکینگ بردن... پیاده شدن...
جونگکوک با کلیدای خودش در خونه رو باز کرد و وارد شد... و بعدش بورام به دنبالش رفت... دوتایی به اتاق خواب رفتن... بورام به محض اینکه چمدونشو داخل برد به سمت حموم رفت و اینو به جونگکوک اعلام کرد... اما جونگکوک بازم چیزی نگفت...
خودش رفت و لبه ی تخت نشست... از روی خستگی و اینکه عادت داشت برهنه بخوابه پیراهنشو از تن درآورد...
ادامه در تلگرام
۲۲.۵k
۱۷ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.