فیک جونگ کوک پارت ۱۱ (معشوقه)
الان نوبت ورزش شده بود سمت رخت کن دخترا رفتم همه بهم گفتن که باید یونیفرم ورزشی بپوشم ولی من همش مخالفت میکردم چون لباسش خیلی سک*سی بود یه شرتک مشکی خیلییی کوتاه با یه پیرهن آستین حلقه ای با یه یقه باز و یه روپوش مشکی منم دلم نمیخواست کسی منو با این لباس ببینه همش مخالفت میکردم همه رفتن و فقط من مونده بودم که یهو یه پسر لاقر و خوشتیپ اومد تو خواستم سکته کنم گفتم:ببخشید آقا ولی اینجا رخت کن دختران شما نباید اینجا بیاین! اونم گفت:من مربی ورزش شما جانگ هوسوک هستم من و دوستانتون چند دقیقه اس که منتطر شما هستیم چرا یونیفرم ورزشیتون رو نپوشیدین؟!/ا.ت:امم..ببخشید...میشه من با این لباسه نیام؟!/هوسوک:نه نمیشه سریع لباستو بپوش بیا/ا.ت:چشم/بعد رفت بیرون منم لباسو پوشیدم و با خجالت رفتم پیش بقیه امه هم زل زده بودن بهم*-* عه عه چرا کسی به من نگفت جوراب ساق بلند هم باید بپوشم؟!*-*خاککک دوباره آبروم رفت لاقل انقد بهم نگاه نکنین*-*سرم پایین بود و داشتم راه میرفتم که دوباره از پشت خوردم به یه نفر و افتادم زمین اونم با پشت افتاد روم یهو جیغ زدم ! له شدممم پاشووو بابا این کیه دیگه رو من پهن شده*-*یهو از روم بلند شد و کمکم کرد تا پاشم بعد عذر خواهی کرد سرمو بالا آوردم تا ببینم کیه اونم سرشو بالا آورد یهو دیدم سرم پایین بود و داشتم راه میرفتم که دوباره از پشت خوردم به یه نفر و افتادم زمین اونم با پشت افتاد روم یهو جیغ زدم ! له شدممم پاشووو بابا این کیه دیگه رو من پهن شده*-*یهو از روم بلند شد و کمکم کرد تا پاشم بعد عذر خواهی کرد سرمو بالا آوردم تا ببینم کیه اونم سرشو بالا آورد یهو دیدم اینکه جونگ کوکه*-*اونم داشت با تعجب بهم نگاه میکرد یهو اخم کردم و گفتم:ایششش بازم تو!/جونگ کوک:پس انتظار داشتی کی باشم خانم سکسی!(قسمت آخرشو آروم تر گفت)ا.ت:زهر مار بیشعور خجالت بکش!/جونگ کوک:به من چه میخواستی اینجور لباس نپوشی!/ا.ت:لباس منم شبیه بقیه دختراس هیچ فرقی هم نمیکنه/جونگ کوک:چرا فرق داره!/ا.ت:چه فرقی؟!/جونگ کوک:سکسی تره!/ا.ت:کوفتتتت/بعد سریع از پیشش رفتم.....وقتی دانشگاه تموم شد ممتظر بودم که رانندم بیاد ببرم خونه که یه ماشین اومد کنارم و بوق زد با تعجب نگاش کردم که پنجره رو آورد پایین و گفت بپر بالا من میرسونمت!/عه اینکه تهیونگه!/ا.ت:نه ممنون من منتظر رانندمم اون منو میرسونه./تهیونگ:فک کن الان من رانندتم!/بعد از کلی اصرار قبول کردم که باهاش بیام خواستم عقب بشینم که گفت:بشین جلو!/منم نشستم جلو که راه افتاد گوشیمو برداشتم داشتم به راننده پیام میدادم که نیاد که یهو تهیونگ:داری به دوست پسرت پیام میدی؟/ا.ت:نه بابا دارم به رانندم میگم که نیاد دوست پسر کجا بود!/تهیونگ:آها پس دوست پسر نداری.
**پایان پارت
**پایان پارت
۱۹۶
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.