my omega 2
part¹
چشمانش را باز کرد همش یک رویای ساده بود از روی تخت برخاست کل بدنش خیس شده بود و ترس داشت نگاهی به ساعت کرد ساعت ۷:۳۰ پس از جای برخاست و یه سمت حمام رفت یک دوش اب سرد گرفت و یک لباس خاکستری رنگ ساده و یک شلوار بک مشکی پوشید حوا سرد بود و برف باریده بود کاپشن پف پفی اش رو پوشید کفشش رو پا کرد و به سمت بیرون روانه شد درست بود اون امگا کوچولو فقط در رویا زندگی سخت و پیچیده ای داشت ولی بیرون از رویا یک زندگی معمولی داشت ولی بدون دوست پدر او پسرش را مجبور به انجام کار های شرکتش میکند و کلا پسرک زندگی سختی را دارد مادر اون پسر سالهاس که مرده و پسر بیشتر اوقات فراغت خود را در خانه میماند و هیچ دوستی ندارد. از در خارج شد به سمت بیرون از خانه رفت عاشق زمانی بود که برف میبارد و کنسرتی کوچک نزدیک های پارک برگذار میشود ولی چند وقتی بود که استادش که این کنسرت ها رو میگذاشت فوت شده بود امروز تصمیم داشت اون به جای معلم پیری که داشت برای کودکان اون پارک اجرا کند به پارک رسید و روی صندلی همیشگی استادش نشست بچه ها برای دیدن استادش اومدن و دور پسرک جمع شدن
کوک:ببخشید بچه ها ولی من امروز پدربزرگ سو رو نیاوردم
بچه ها:چرااااااااااااا
کوک:پدربزرگ سو یک هفته هست که به سمت اسمونا رفته و دیگه پیش ما نیست
دیا:خب داداش ما الان چیکار کنم کسی نیست برامون آهنگ بنوازه
کوک:امروز من به جای پدربزرگ اومدم
پسر کوچک مثل همیشه شروع کرد به نواختن گیتار دستش و خواندن شعر برای ان کودکان در همین خیال پسر بزرگتر برای بردن خواهرزاده اش به انجا امد و محو صدا پسرک شد . سرش را کمی تکان داد و اسم خواهرزاده اش رو صدا زد
ته:تهیون بیا اینجا "سرد"
تهیون:داییییییییییییییی
ته:سلام عسل دایی خوبی "سرد"
تهیون:کی از استرالیا برگشتی نگرانت شدم
ته:همین دیشب "سرد"
تهیون:نگا دایی این شاگرد همون اقایی هست که برای ما اهنگ میخونه
ته:خب اون پیرمرد کجاعه "سرد"
تهیون:پدربزرگ سو از دنیا رفته "ناراحت"
کوک:تهیون بیا این ابنبات برای تو خداحافظ "خنده"
تهیون: ...............
اینم از پارت اول فصل دو
شرت ها
۱۰ کامنت
۱۲ لایک
چشمانش را باز کرد همش یک رویای ساده بود از روی تخت برخاست کل بدنش خیس شده بود و ترس داشت نگاهی به ساعت کرد ساعت ۷:۳۰ پس از جای برخاست و یه سمت حمام رفت یک دوش اب سرد گرفت و یک لباس خاکستری رنگ ساده و یک شلوار بک مشکی پوشید حوا سرد بود و برف باریده بود کاپشن پف پفی اش رو پوشید کفشش رو پا کرد و به سمت بیرون روانه شد درست بود اون امگا کوچولو فقط در رویا زندگی سخت و پیچیده ای داشت ولی بیرون از رویا یک زندگی معمولی داشت ولی بدون دوست پدر او پسرش را مجبور به انجام کار های شرکتش میکند و کلا پسرک زندگی سختی را دارد مادر اون پسر سالهاس که مرده و پسر بیشتر اوقات فراغت خود را در خانه میماند و هیچ دوستی ندارد. از در خارج شد به سمت بیرون از خانه رفت عاشق زمانی بود که برف میبارد و کنسرتی کوچک نزدیک های پارک برگذار میشود ولی چند وقتی بود که استادش که این کنسرت ها رو میگذاشت فوت شده بود امروز تصمیم داشت اون به جای معلم پیری که داشت برای کودکان اون پارک اجرا کند به پارک رسید و روی صندلی همیشگی استادش نشست بچه ها برای دیدن استادش اومدن و دور پسرک جمع شدن
کوک:ببخشید بچه ها ولی من امروز پدربزرگ سو رو نیاوردم
بچه ها:چرااااااااااااا
کوک:پدربزرگ سو یک هفته هست که به سمت اسمونا رفته و دیگه پیش ما نیست
دیا:خب داداش ما الان چیکار کنم کسی نیست برامون آهنگ بنوازه
کوک:امروز من به جای پدربزرگ اومدم
پسر کوچک مثل همیشه شروع کرد به نواختن گیتار دستش و خواندن شعر برای ان کودکان در همین خیال پسر بزرگتر برای بردن خواهرزاده اش به انجا امد و محو صدا پسرک شد . سرش را کمی تکان داد و اسم خواهرزاده اش رو صدا زد
ته:تهیون بیا اینجا "سرد"
تهیون:داییییییییییییییی
ته:سلام عسل دایی خوبی "سرد"
تهیون:کی از استرالیا برگشتی نگرانت شدم
ته:همین دیشب "سرد"
تهیون:نگا دایی این شاگرد همون اقایی هست که برای ما اهنگ میخونه
ته:خب اون پیرمرد کجاعه "سرد"
تهیون:پدربزرگ سو از دنیا رفته "ناراحت"
کوک:تهیون بیا این ابنبات برای تو خداحافظ "خنده"
تهیون: ...............
اینم از پارت اول فصل دو
شرت ها
۱۰ کامنت
۱۲ لایک
۴.۴k
۰۹ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.