وقتی که زندگیم عوض شد ۵۵
همون موقع که اونا داشتن اون کثافت کاریا رو می کردن
رفتم تو اتاق و شروع کردم تو چمدونم لباسام رو گذاشتن تهیونگ یک لحظه
از کارش که داشت کاملا لذت می برد دست کشید
و بهم گفت:
ات فردا بیا دادگاه طلاق بگیریم
و بعد دوباره شروع کرد کارش رو انجام دادن و من که چمدونم رو جمع کردم
سریع از اتاق اومدم بیرون نمیدونستم که کجا باید برم
بی اختیار تنها کلمه ای که تو ذهنم اومد جونگ کوک بود
همون موقع زنگ زدم بهش و ماجرا رو براش تعریف کردم
و اون با عصبانيت گفت:
ات حواست به خودت باشه تا اون تهیونگ عوضی باهات کاری نکنه، من این یونا ی هرزه رو امشب می کشم
من ۲ یا ۳ دقیقه دیگه اونجام
این داستان ادامه دارد...💜
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک
رفتم تو اتاق و شروع کردم تو چمدونم لباسام رو گذاشتن تهیونگ یک لحظه
از کارش که داشت کاملا لذت می برد دست کشید
و بهم گفت:
ات فردا بیا دادگاه طلاق بگیریم
و بعد دوباره شروع کرد کارش رو انجام دادن و من که چمدونم رو جمع کردم
سریع از اتاق اومدم بیرون نمیدونستم که کجا باید برم
بی اختیار تنها کلمه ای که تو ذهنم اومد جونگ کوک بود
همون موقع زنگ زدم بهش و ماجرا رو براش تعریف کردم
و اون با عصبانيت گفت:
ات حواست به خودت باشه تا اون تهیونگ عوضی باهات کاری نکنه، من این یونا ی هرزه رو امشب می کشم
من ۲ یا ۳ دقیقه دیگه اونجام
این داستان ادامه دارد...💜
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#فیک
۱۱.۱k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.