name:belief
part:32
هوسوک سمت تهیونگ اومد و بازوش رو گرفت
هوسوک : شماره پلاکش رو برداشتم و پخش کردم...نگران نباش چیزی نمیشه.
تهیونگ که نفس نفس میزد با این حرف هوسوک کنترلش رو از دست دادو بلند داد زد : یعنی چیزیی؟؟؟؟؟؟؟ نگرانش نباششمممم؟؟؟؟...اگه برنگردهه چی؟؟؟ها؟
نزدیک هوسوک شد و یقه اش رو گرفت : اگه برنگرده...همه چیم تموم میشه...دیگه...تهیونگی وجود نداره...میفهمییی؟؟؟
بعد هوسوک رو هل داد و سوار ماشینش شد.
سوار ماشین شد و با چرخوندن سوییچ و روشن شدن ماشین شروع به حرکت کرد.
قلبش هنوز هم تند میزد و استرس داشت.
انقدر عصبی بود که با تمام سرعت سمت خونه رفت تا سوریون رو از خونه پرت کنه بیرون
پنجره و داد پایین و با باز کردن کنسولی و در اوردن بسته سیگار یه نخ رو بین لباش گذاشت اما با پیدا نکردن فندک اون رو روی صندلی کنارش پرت کرد
***
سوریون نفس عمیقی کشید و روی کاناپه دراز کشیده بود.
به سقف خیره شد. تمام اتفاقات رو به یاد میورد . لحظه ای پشیمون شد از اینکه حرص زده بود و از اینکه زندگی خواهرش رو نابود کرده بود.
با باز شدن شدید در سریع از روی کاناپه بلند شد و سمت در رفت.
تهیونگ با موها و لباسی که زیر بارون خیس شده بودن وارد خونه شد و داد زد : سوریون شی
سوریون از ترس چند قدم عقب تر رفت و لبش رو بین دندوناش گرفت
تهیونگ سمت اشپزخونه رفت و بدون توجه به باز بودن در با روشن کردن سیگارش یه پوک بهش زد و لب زد : از خونه ما گمشو بیرون
سوریون چشاش رو تا اخر باز کرد و لب زد : چ..چی؟؟...
تهیونگ : بس کن عوضی از خونه من و ا.ت گمشو بیرون تا نکشتمتتتتت
با صدای دادش سوریون چند قدم عقب تر رفت و با ترس بهش خیره شد.
تهیونگ سری تکون داد و پوزخندی زد : امشب تا حد مرگ عصبیم...تو هم بیشترش کن
سمت سوریون رفت و با گرفت بازوش سمت در هلش داد
.
.
.
.
.
#بی_تی_اس#سناریو#نامجون#جین#جونگکوک#شوگا#جیمین#هوسوک#تهیونگ#ویسگون#رمان#وانشات#کیپاپ#ارمی
هوسوک سمت تهیونگ اومد و بازوش رو گرفت
هوسوک : شماره پلاکش رو برداشتم و پخش کردم...نگران نباش چیزی نمیشه.
تهیونگ که نفس نفس میزد با این حرف هوسوک کنترلش رو از دست دادو بلند داد زد : یعنی چیزیی؟؟؟؟؟؟؟ نگرانش نباششمممم؟؟؟؟...اگه برنگردهه چی؟؟؟ها؟
نزدیک هوسوک شد و یقه اش رو گرفت : اگه برنگرده...همه چیم تموم میشه...دیگه...تهیونگی وجود نداره...میفهمییی؟؟؟
بعد هوسوک رو هل داد و سوار ماشینش شد.
سوار ماشین شد و با چرخوندن سوییچ و روشن شدن ماشین شروع به حرکت کرد.
قلبش هنوز هم تند میزد و استرس داشت.
انقدر عصبی بود که با تمام سرعت سمت خونه رفت تا سوریون رو از خونه پرت کنه بیرون
پنجره و داد پایین و با باز کردن کنسولی و در اوردن بسته سیگار یه نخ رو بین لباش گذاشت اما با پیدا نکردن فندک اون رو روی صندلی کنارش پرت کرد
***
سوریون نفس عمیقی کشید و روی کاناپه دراز کشیده بود.
به سقف خیره شد. تمام اتفاقات رو به یاد میورد . لحظه ای پشیمون شد از اینکه حرص زده بود و از اینکه زندگی خواهرش رو نابود کرده بود.
با باز شدن شدید در سریع از روی کاناپه بلند شد و سمت در رفت.
تهیونگ با موها و لباسی که زیر بارون خیس شده بودن وارد خونه شد و داد زد : سوریون شی
سوریون از ترس چند قدم عقب تر رفت و لبش رو بین دندوناش گرفت
تهیونگ سمت اشپزخونه رفت و بدون توجه به باز بودن در با روشن کردن سیگارش یه پوک بهش زد و لب زد : از خونه ما گمشو بیرون
سوریون چشاش رو تا اخر باز کرد و لب زد : چ..چی؟؟...
تهیونگ : بس کن عوضی از خونه من و ا.ت گمشو بیرون تا نکشتمتتتتت
با صدای دادش سوریون چند قدم عقب تر رفت و با ترس بهش خیره شد.
تهیونگ سری تکون داد و پوزخندی زد : امشب تا حد مرگ عصبیم...تو هم بیشترش کن
سمت سوریون رفت و با گرفت بازوش سمت در هلش داد
.
.
.
.
.
#بی_تی_اس#سناریو#نامجون#جین#جونگکوک#شوگا#جیمین#هوسوک#تهیونگ#ویسگون#رمان#وانشات#کیپاپ#ارمی
۱۳.۶k
۱۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.