کوچولوی خجالتی
کوچولوی خجالتی
پارت 7
چیفیو : باجی سان بلند شو بیا بریم بیرون
باجی :هااام (خمیازه) بزار بخوابم
چیفیو :خوب با تاکمیچی میرم
باجی مثل جت پرید *
باجی :نمیخواد خودم همرات میام
چیفیو :بریم
مایکی :چیفیو پس ما چی
چیفیو :شمام بیایید
باجی در ذهن :ای خدا چرا نمیشه من با چیفیو تنها باشم
چیفیو :بچهها بریم
باجی :بریم گوگولی
چیفیو :///////0///0/////
رفتن خرید *
هرکدام یک طرف رفتن*
چیفیو :وای چه لباسی خوشکلی چقدر بهم میاد
بعد از خرید لباس *
چیفیو :برم پیش باجی سان
چیفیو سرش رو انداخت پایین و داشت میرفت که خورد به یکی و خورد زمین *
چیفیو :آخ
بلند شد *
؟؟؟:زانو بزن و معذرت خواهی کن
چیفیو :چی من این کارو نمیکنم
؟؟؟ :خوب پس میکشمت
شروع کرد به کتک زدن چیفیو *
چیفیو هم کتک میزد هم کتک میخورد*
طرف بقیه *
باجی :چیفیو چرا نمیاد
مایکی :باجی برو دنبالش
باجی :اوکی
رفت دنبال چیفیو *
تو را چندنفر رو دید که دارم چیفیو رو میزنن *
باجی :(عصبی) ازش دورشید
؟؟؟ :جنابعالی
باجی دوید طرف؟؟؟ و با یک مشت اونو پخش بر زمین کرد
چیفیو و باجی داشتن اونا رو میزدن *
چیفیو :باجی سان بیاید بریم
باجی :باشه
رفتن پیش بچه ها *
مایکی :چیفیو چرا صورتت خونیه
چیفیو همه ماجرا را تعریف کرد *
تاکمیچی :حالا حالت خوبه
چیفیو :آره اگر باجی سان کمک نمومد ممکن بود حسابی کتک بخورم
مایکی :خدارو شکر که حالت خوبه بریم دیگه
شب بچه ها سوار هواپیما شدن و به توکیو برگشتن
پایان
پارت 7
چیفیو : باجی سان بلند شو بیا بریم بیرون
باجی :هااام (خمیازه) بزار بخوابم
چیفیو :خوب با تاکمیچی میرم
باجی مثل جت پرید *
باجی :نمیخواد خودم همرات میام
چیفیو :بریم
مایکی :چیفیو پس ما چی
چیفیو :شمام بیایید
باجی در ذهن :ای خدا چرا نمیشه من با چیفیو تنها باشم
چیفیو :بچهها بریم
باجی :بریم گوگولی
چیفیو :///////0///0/////
رفتن خرید *
هرکدام یک طرف رفتن*
چیفیو :وای چه لباسی خوشکلی چقدر بهم میاد
بعد از خرید لباس *
چیفیو :برم پیش باجی سان
چیفیو سرش رو انداخت پایین و داشت میرفت که خورد به یکی و خورد زمین *
چیفیو :آخ
بلند شد *
؟؟؟:زانو بزن و معذرت خواهی کن
چیفیو :چی من این کارو نمیکنم
؟؟؟ :خوب پس میکشمت
شروع کرد به کتک زدن چیفیو *
چیفیو هم کتک میزد هم کتک میخورد*
طرف بقیه *
باجی :چیفیو چرا نمیاد
مایکی :باجی برو دنبالش
باجی :اوکی
رفت دنبال چیفیو *
تو را چندنفر رو دید که دارم چیفیو رو میزنن *
باجی :(عصبی) ازش دورشید
؟؟؟ :جنابعالی
باجی دوید طرف؟؟؟ و با یک مشت اونو پخش بر زمین کرد
چیفیو و باجی داشتن اونا رو میزدن *
چیفیو :باجی سان بیاید بریم
باجی :باشه
رفتن پیش بچه ها *
مایکی :چیفیو چرا صورتت خونیه
چیفیو همه ماجرا را تعریف کرد *
تاکمیچی :حالا حالت خوبه
چیفیو :آره اگر باجی سان کمک نمومد ممکن بود حسابی کتک بخورم
مایکی :خدارو شکر که حالت خوبه بریم دیگه
شب بچه ها سوار هواپیما شدن و به توکیو برگشتن
پایان
۴۰۷
۱۷ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.