سلطنت بی رحم
سلطنت بی رحم
پارت ۲۶
( روزه ازدواج )
در آن قصر بزرگ همه با عجله این طرف و آن طرف میرفتن همه قصر زیبا تر از هروزی شده بود همه مهمونا آمده بود صدای صدای موزیک همه جا پخش بود
پادشاه و ملکه رویه تخت پادشاهی که کمی بالاتر بود نشسته بود همه منتظر شاهزاده و شاه دوخت لندن بودن
آنائل با لباس عروس زیبایی و بلندی که پوشیده بود جلوی آینه اتاق ایستاده بود به خود اش نگاهی انداخت مدل مو زیبایی کفش ها و گردنبند زیبایی این همه چیز که تا حالا ندیده بود همیشه برای این چیز ها ذوق داشت ام الان این لحظه زره ای از خوشحالی تو چشمانش دیده نمی شد
اسلاید 2 لباس عروس
اسلاید 3 کفش ها
در همچین روزی زندگی اش تنها بود خانواده اش کنارش نبودن خانواده ای که اصلا اون را نمیخواستن
ازدواج آروزی هر دختری است اگرچه در این راه یا خوشبختی را به دست می آوری یا بدبختی سرنوشت هرچی که بود نمیتوانی عوض اش کنی این هم سرنوشت آنائل اشک تو چشمانش حلقه زدن با صدای در نگاهش را به در دوخت
دانیلا وارده اتاق شد و آمد سمته آنائل
دانیلا : چقدر زیبا شده آید
آنائل : زیبایی من به چه دردی میخورد وقتی قلبم به هزاران تیکه تبدیل شده است
دانیلا دست آنائل را گرفت و سمته تخت رفت آنائل بر روی تخت نشست
دانیلا : بانوی من دست هایتان چرا آنقدر سرد است نکنه مریض شده آید
آنائل : مریض نشده ام فقط کمی سردم می شود این سردی را میشه تحمل کرد اما این زندگی را چجوری تحمل کنم
با صدای خشنی که تویه اتاق پیچید آنائل سریع حرف اش را متوقف کرد
جونکوک : باید تحمل کنید
آنائل نگاهی به شاهزاده کرد با آن لباس های مجلل اش و آن چهره سرد اش بیشتر جذاب اش کرده بود
شاهزاده آمد جلو و دست اش را سمته آنائل دراز کرد
جونکوک : برویم منتظر ما هستن
آنائل : به سمته مرگم بروم
جونکوک : گفتم برویم دانیلا توهم برو سالون
دانیلا : چ چشم
آنائل دست را گذاشت در دست شاهزاده گذشت و آنائل بلند شد و از اتاق خارج شدن
آنائل
« گرمای دست اش دستم را گرم کرد این دمای گرم انگار به قلبم رسید تمام بدنم به لرزه در آمد آرامش را در کنار اش حس میکردم سرم را پایین کرده بودم و اصلا بالا را نگاه نمی کردم » ......
پارت ۲۶
( روزه ازدواج )
در آن قصر بزرگ همه با عجله این طرف و آن طرف میرفتن همه قصر زیبا تر از هروزی شده بود همه مهمونا آمده بود صدای صدای موزیک همه جا پخش بود
پادشاه و ملکه رویه تخت پادشاهی که کمی بالاتر بود نشسته بود همه منتظر شاهزاده و شاه دوخت لندن بودن
آنائل با لباس عروس زیبایی و بلندی که پوشیده بود جلوی آینه اتاق ایستاده بود به خود اش نگاهی انداخت مدل مو زیبایی کفش ها و گردنبند زیبایی این همه چیز که تا حالا ندیده بود همیشه برای این چیز ها ذوق داشت ام الان این لحظه زره ای از خوشحالی تو چشمانش دیده نمی شد
اسلاید 2 لباس عروس
اسلاید 3 کفش ها
در همچین روزی زندگی اش تنها بود خانواده اش کنارش نبودن خانواده ای که اصلا اون را نمیخواستن
ازدواج آروزی هر دختری است اگرچه در این راه یا خوشبختی را به دست می آوری یا بدبختی سرنوشت هرچی که بود نمیتوانی عوض اش کنی این هم سرنوشت آنائل اشک تو چشمانش حلقه زدن با صدای در نگاهش را به در دوخت
دانیلا وارده اتاق شد و آمد سمته آنائل
دانیلا : چقدر زیبا شده آید
آنائل : زیبایی من به چه دردی میخورد وقتی قلبم به هزاران تیکه تبدیل شده است
دانیلا دست آنائل را گرفت و سمته تخت رفت آنائل بر روی تخت نشست
دانیلا : بانوی من دست هایتان چرا آنقدر سرد است نکنه مریض شده آید
آنائل : مریض نشده ام فقط کمی سردم می شود این سردی را میشه تحمل کرد اما این زندگی را چجوری تحمل کنم
با صدای خشنی که تویه اتاق پیچید آنائل سریع حرف اش را متوقف کرد
جونکوک : باید تحمل کنید
آنائل نگاهی به شاهزاده کرد با آن لباس های مجلل اش و آن چهره سرد اش بیشتر جذاب اش کرده بود
شاهزاده آمد جلو و دست اش را سمته آنائل دراز کرد
جونکوک : برویم منتظر ما هستن
آنائل : به سمته مرگم بروم
جونکوک : گفتم برویم دانیلا توهم برو سالون
دانیلا : چ چشم
آنائل دست را گذاشت در دست شاهزاده گذشت و آنائل بلند شد و از اتاق خارج شدن
آنائل
« گرمای دست اش دستم را گرم کرد این دمای گرم انگار به قلبم رسید تمام بدنم به لرزه در آمد آرامش را در کنار اش حس میکردم سرم را پایین کرده بودم و اصلا بالا را نگاه نمی کردم » ......
۱.۷k
۱۶ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.