تفرقه..
تفرقه..
$$$$$$$$$$$$$$$
پارت¹⁷
ویو جونگکوک
نشستم روی مبل که صدای بورام اومد و بعدشم دونفر دیگه که تشخیص ندادم کی بودن..از توی حیاط میومد..در باز شد و بورام و یانگهی و دوستش اومدن تو..
سلام!
(بورام و یانگهی و سون هی سلام کردن)
بورام کجا بودی؟
*با بچها رفتیم دانشگاه..بعدشم یه کافه کوچولو نشستیم.
اهان..اوکی بیا اینم یونا خدمت شما..سالم و سلامت.
*ووییی بچه ی منووو(با لحن بچگونه)
یونا:مامانییی(بورام و یونا همو بغل میکنن)
نیم ساعت بعد
*خب..یانگهی ما دیگه باید بریم..
÷اوکی باشه..به سلامت!👋🏻
* خدافظ
بورام و یونا رو بردم خونه و شبش دای هیون اومد خونمون
ویو یانگهی
بورام و برادرش و دخترش که رفتن من و سونهی رفتیم تو اتاق و سونهی همش میگفت بریم بیرون ساعت ۷ بود و من میترسیدم چون محلهی ما یکم خوفناک میشه شبا..واسه همین هرجور شده سونهی رو راضی کردم که نریم بیرون و ۲ ساعت بعدش شام خوردیم و من و سونهی تا ساعت ۴ صبح بیدار بودیم چون فردا کلاس نداشتیم و راحت بودیم..خلاصه که خیلی خوشگذشت.
×(خمیازه)یانگهی؟!
÷هوم؟
×خوابم میاد
÷خب؟
×خب؟
÷انتظار داری چی بگم؟
×چمیدونم..یه برو بخوابی..دیگه الانا داریم میخوابیمی چیزی..
÷خب برو بخواب
×مرسی واقعا!
÷والا😂ولی خدایی دیگه بریم بخوابیم منم خسته شدم.
×بریممم
رفتیم تو اتاق و خوابیدیم بلخره فردا ساعت ۱۱ بیدار شدم و بعدشم سونهی ۱۱ و نیم پاشد و رفتیم صبحونه بخوریم.
# یانگهی؟
÷هوم؟
# اوما کجاست؟
÷نمیدونم
^رفته سفر
÷واقعا؟
^اوهوم..دیروز عمو زنگ زد گفت یه کاری تو بوسان پیش اومده باید بره
# اهان..کی میاد؟
^معلوم نیست..ولی احتمالا یه هفته ای هست اونجا
÷واییی..یه هفته؟
^اوهوم
÷اَهههههههههه
ویو دائهجونگ
میدونستم مامان واسه چی رفته اما نباید میگفتم..خودش گفته بود نگو بهشون..چون اگه میگفتم قطعا میگفتن چرا گزاشتی بره و اینحرفا و اوما نمیخواست بفهمن چرا..
# ببینم تو واقعا نمیدونی چرا عمو بهش گفته بره بوسان؟
^نه..اصلا..اصلا از کجا باید..بدونم؟
لکنت گرفته بودم..این اتفاق وقتی میفته که دستپاچه میشم..از این حالت متنفرم..یانگهی دختر تیزیه مطمئنم الان میفهمه دارم دروغ میگم
# فکر نمیکنم راستشو بگی..مطمئنی؟
^آ..آآآآره بابااا
# اوکی
رفت بالا و منم رفتم پیش یانگهی که الان فقط خودش نشسته بود روی صندلی......
^یانگهی..من..میدونم چرا اوما رفته بوسان..
÷واقعا؟چرا؟
^..........
🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭
نظر بدین به مولا دستتون نمیشکنه یه خوبه یا بده بگین🫤🫤🫤
$$$$$$$$$$$$$$$
پارت¹⁷
ویو جونگکوک
نشستم روی مبل که صدای بورام اومد و بعدشم دونفر دیگه که تشخیص ندادم کی بودن..از توی حیاط میومد..در باز شد و بورام و یانگهی و دوستش اومدن تو..
سلام!
(بورام و یانگهی و سون هی سلام کردن)
بورام کجا بودی؟
*با بچها رفتیم دانشگاه..بعدشم یه کافه کوچولو نشستیم.
اهان..اوکی بیا اینم یونا خدمت شما..سالم و سلامت.
*ووییی بچه ی منووو(با لحن بچگونه)
یونا:مامانییی(بورام و یونا همو بغل میکنن)
نیم ساعت بعد
*خب..یانگهی ما دیگه باید بریم..
÷اوکی باشه..به سلامت!👋🏻
* خدافظ
بورام و یونا رو بردم خونه و شبش دای هیون اومد خونمون
ویو یانگهی
بورام و برادرش و دخترش که رفتن من و سونهی رفتیم تو اتاق و سونهی همش میگفت بریم بیرون ساعت ۷ بود و من میترسیدم چون محلهی ما یکم خوفناک میشه شبا..واسه همین هرجور شده سونهی رو راضی کردم که نریم بیرون و ۲ ساعت بعدش شام خوردیم و من و سونهی تا ساعت ۴ صبح بیدار بودیم چون فردا کلاس نداشتیم و راحت بودیم..خلاصه که خیلی خوشگذشت.
×(خمیازه)یانگهی؟!
÷هوم؟
×خوابم میاد
÷خب؟
×خب؟
÷انتظار داری چی بگم؟
×چمیدونم..یه برو بخوابی..دیگه الانا داریم میخوابیمی چیزی..
÷خب برو بخواب
×مرسی واقعا!
÷والا😂ولی خدایی دیگه بریم بخوابیم منم خسته شدم.
×بریممم
رفتیم تو اتاق و خوابیدیم بلخره فردا ساعت ۱۱ بیدار شدم و بعدشم سونهی ۱۱ و نیم پاشد و رفتیم صبحونه بخوریم.
# یانگهی؟
÷هوم؟
# اوما کجاست؟
÷نمیدونم
^رفته سفر
÷واقعا؟
^اوهوم..دیروز عمو زنگ زد گفت یه کاری تو بوسان پیش اومده باید بره
# اهان..کی میاد؟
^معلوم نیست..ولی احتمالا یه هفته ای هست اونجا
÷واییی..یه هفته؟
^اوهوم
÷اَهههههههههه
ویو دائهجونگ
میدونستم مامان واسه چی رفته اما نباید میگفتم..خودش گفته بود نگو بهشون..چون اگه میگفتم قطعا میگفتن چرا گزاشتی بره و اینحرفا و اوما نمیخواست بفهمن چرا..
# ببینم تو واقعا نمیدونی چرا عمو بهش گفته بره بوسان؟
^نه..اصلا..اصلا از کجا باید..بدونم؟
لکنت گرفته بودم..این اتفاق وقتی میفته که دستپاچه میشم..از این حالت متنفرم..یانگهی دختر تیزیه مطمئنم الان میفهمه دارم دروغ میگم
# فکر نمیکنم راستشو بگی..مطمئنی؟
^آ..آآآآره بابااا
# اوکی
رفت بالا و منم رفتم پیش یانگهی که الان فقط خودش نشسته بود روی صندلی......
^یانگهی..من..میدونم چرا اوما رفته بوسان..
÷واقعا؟چرا؟
^..........
🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭🪭
نظر بدین به مولا دستتون نمیشکنه یه خوبه یا بده بگین🫤🫤🫤
۳.۷k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.