ساعت به ساعت افکارم می گردند، می گردند؛ در همان دایره های
ساعت به ساعت افکارم میگردند، میگردند؛ در همان دایرههای ناامیدی. حوصلهام به سر رفته، هستیِ خودم مرا به شگفت انداخته. چقدر تلخ و ترسناک است هنگامی که آدم هستی خودش را حس میکند. در آینه که نگاه میکنم، به خودم میخندم! صورتم به چشم خودم آنقدر ناشناس و بیگانه و خندهآور آمده...
- ارّهای که برای درختان تقدیر بود
- ارّهای که برای درختان تقدیر بود
۱۵.۰k
۱۰ تیر ۱۴۰۱