دختر گرگی پارت¹²
یهو ا/ت آه کشید و دیدم که ناخوناش به طور وحشتناکی بلند و تیز شد بغلش کردم بهش گفتم اگه درد داره داد بزنه من پیششم ولی چیزی نگفت
تا وقتیکه متوجه گردنبندش شدم که مثل طناب دار دور گردنش صفت شده بود میخواستن گردنبند رو باز کنم که از گردنش خون اومد دنیا اتفاقی کل برای داداشش افتاد گفتم خاله رو بیارن خاله با لباس مهمون اومد بالا سر ا/ت لباس خاله از خون گردن ا/ت قرمز شده بود
خاله پر رو آورد و گردنبند رو گشاد کرد بهشون گفتم که بازش کنن ولی گفتن که اگه باز بشه جهش نابود میشه منم با اینکه احترام خاصی برای خاله قائل بودم بلند داد زدم یعنی اون گرگ ها کثیف از جون ا/ت مهم ترن یعنی باید بخاطر اون داداش ضعیفش بمیره؟!
خاله گفت تو هر داستانی چند قربانی وجود داره من نمیتونستم خودم رو کنترل کنم بهش گفتم(با بغض)آخه من چجوری مثل داستان های گرگا از عشقم دوری کنم من نمیزارم عشقم به باد بره واس چند تا گرگ سگ صفت ا/ت رو بغل کردم و از در بردم بیرون قرار بود براش جشن تولد بگیرم ولی انگار به اشک تبدیل شد چرا احساس میکردم ا/ت بیداره؟!
ویو ا/ت
بیهوش بود وقتی بههوش اومدم تهیونگ داشت رو سر خاله داد میزد داشتم به حرف هاش گوش میدادم که شنیدم گفت عشقم دوری کنم
عشقم؟!.....
عشقم؟!......
عشقم؟!......
نخواستم بفهمه بیدارم پس چشمام رو بستم ولی انگار خون زیادی ازم رفته بود ولی شنیدم کل تهیونگ گفت جشن تولد به اشک تبدیل شد یعنی همش نقشه بود اوع مگه خاله رو ندزدیدن وای تهیونگ اومدم چشمام رو باز کنم و بگم تهیونگ که با گفتن کلمه ته از هوش رفتم ت.....ه....!
وقتی بیدار شدم سرم درد میکرد ولی تهیونگ رو ندیدم تو یه بیمارستان بودیم چقدر شلوغ بود سر و وضعم خوب نبود لباس هام پاره شده بود دامنم خیلی بد بود یه پس خیلی بد نگام میکرد ترسیده بودم ولی بعد شنیدم که خیلی آروم زمزمه کردم چه دافی😂گوشم خیلی دیگه قوی بود منم دیدم تهیونگ داره میاد و آخرین باری که سر من دعوا کرد یارو فقط چشماش معلوم بود از بس گچ گرفته بودنش
( آرمی ها:ای خدا بزن من رو هویج کن ا/ت هم نشدم تهیونگ روم غیرتی شه)
به انگشتام نگاه کردم دیدم پسره راس میگه چه انگشتایی به پسره گفتم چشمات رو درویش کن و اگر نه با همین ناخونام چشات رو درمیارم اوک؟ پسره دیگه نگام نکرد تهیونگ اومد
پارت بعد طولانی تر خواهید بود
الان پارت بعد رو میزارم
تا وقتیکه متوجه گردنبندش شدم که مثل طناب دار دور گردنش صفت شده بود میخواستن گردنبند رو باز کنم که از گردنش خون اومد دنیا اتفاقی کل برای داداشش افتاد گفتم خاله رو بیارن خاله با لباس مهمون اومد بالا سر ا/ت لباس خاله از خون گردن ا/ت قرمز شده بود
خاله پر رو آورد و گردنبند رو گشاد کرد بهشون گفتم که بازش کنن ولی گفتن که اگه باز بشه جهش نابود میشه منم با اینکه احترام خاصی برای خاله قائل بودم بلند داد زدم یعنی اون گرگ ها کثیف از جون ا/ت مهم ترن یعنی باید بخاطر اون داداش ضعیفش بمیره؟!
خاله گفت تو هر داستانی چند قربانی وجود داره من نمیتونستم خودم رو کنترل کنم بهش گفتم(با بغض)آخه من چجوری مثل داستان های گرگا از عشقم دوری کنم من نمیزارم عشقم به باد بره واس چند تا گرگ سگ صفت ا/ت رو بغل کردم و از در بردم بیرون قرار بود براش جشن تولد بگیرم ولی انگار به اشک تبدیل شد چرا احساس میکردم ا/ت بیداره؟!
ویو ا/ت
بیهوش بود وقتی بههوش اومدم تهیونگ داشت رو سر خاله داد میزد داشتم به حرف هاش گوش میدادم که شنیدم گفت عشقم دوری کنم
عشقم؟!.....
عشقم؟!......
عشقم؟!......
نخواستم بفهمه بیدارم پس چشمام رو بستم ولی انگار خون زیادی ازم رفته بود ولی شنیدم کل تهیونگ گفت جشن تولد به اشک تبدیل شد یعنی همش نقشه بود اوع مگه خاله رو ندزدیدن وای تهیونگ اومدم چشمام رو باز کنم و بگم تهیونگ که با گفتن کلمه ته از هوش رفتم ت.....ه....!
وقتی بیدار شدم سرم درد میکرد ولی تهیونگ رو ندیدم تو یه بیمارستان بودیم چقدر شلوغ بود سر و وضعم خوب نبود لباس هام پاره شده بود دامنم خیلی بد بود یه پس خیلی بد نگام میکرد ترسیده بودم ولی بعد شنیدم که خیلی آروم زمزمه کردم چه دافی😂گوشم خیلی دیگه قوی بود منم دیدم تهیونگ داره میاد و آخرین باری که سر من دعوا کرد یارو فقط چشماش معلوم بود از بس گچ گرفته بودنش
( آرمی ها:ای خدا بزن من رو هویج کن ا/ت هم نشدم تهیونگ روم غیرتی شه)
به انگشتام نگاه کردم دیدم پسره راس میگه چه انگشتایی به پسره گفتم چشمات رو درویش کن و اگر نه با همین ناخونام چشات رو درمیارم اوک؟ پسره دیگه نگام نکرد تهیونگ اومد
پارت بعد طولانی تر خواهید بود
الان پارت بعد رو میزارم
۳.۳k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲