ستاره گریست؛ ماه او را دید.
ستاره گریست؛ ماه او را دید.
درآغوشش کشید.
ستاره آرام نشد، ستاره از تنهایی میترسید.
ماه آهسته هلالی شد، از نور خود به ستاره داد. ستاره باز هم گریست.
قول میخواست: ماه! به من قول بده! و چنین قول خواست: [در آسمان بی من مرو..]
ماه لبخند شده بود، کمرش خم شده بود، با ته مایههای جانش به ستاره قول داد و ستاره نیز تکرارِ سخن کرد [من هم هرگز! در آسمان بیتو نخواهم رفت، ماه!]
فردا شد، ستاره چشمانِ خود را باز کرد. نور شده بود، سراسر نور.
خندهای کرد، خبری از ماه نبود! شیرهی جانِ ماه نورش بود. وَ نورش شده بود هدیهای برای لبخند ستاره.
ماه به قول خود عمل کرد، بدونِستاره به آسمان نیامد!
نورِ آسمان؛ ستاره شده بود.
خبری از ماه نبود و ستاره ماه را فراموش کرد.
ستاره ماه را نمیخواست! نورِ ماه را میخواست.
ماه نور نمیخواست! ستاره را میخواست.
سرِ ستاره شلوغ شده بود، طرفدار پیدا کرده بود.
و رقم زد: [ستارهای بخندید و ماهِ مجلس شد.]
ماهی تمامِ ماجرا را دید، شنید و نظارهگرِ ماه و ستاره بود.
ماه، ماهی را نمیدید، ماهی دور بود، بعید بود و ناشدنی.
اشکهای ماهی در آبِ برکه آمیخته شد.
ماهی به دنبال ماه رفت. ماهی آخرین جرعهی آبِ زندگانی را نوشید و گفت:
دستم نمیرسد که در آغوش گیرمت...
ای ماه! با که دست در آغوش میکنی..؟!
#Aseman
درآغوشش کشید.
ستاره آرام نشد، ستاره از تنهایی میترسید.
ماه آهسته هلالی شد، از نور خود به ستاره داد. ستاره باز هم گریست.
قول میخواست: ماه! به من قول بده! و چنین قول خواست: [در آسمان بی من مرو..]
ماه لبخند شده بود، کمرش خم شده بود، با ته مایههای جانش به ستاره قول داد و ستاره نیز تکرارِ سخن کرد [من هم هرگز! در آسمان بیتو نخواهم رفت، ماه!]
فردا شد، ستاره چشمانِ خود را باز کرد. نور شده بود، سراسر نور.
خندهای کرد، خبری از ماه نبود! شیرهی جانِ ماه نورش بود. وَ نورش شده بود هدیهای برای لبخند ستاره.
ماه به قول خود عمل کرد، بدونِستاره به آسمان نیامد!
نورِ آسمان؛ ستاره شده بود.
خبری از ماه نبود و ستاره ماه را فراموش کرد.
ستاره ماه را نمیخواست! نورِ ماه را میخواست.
ماه نور نمیخواست! ستاره را میخواست.
سرِ ستاره شلوغ شده بود، طرفدار پیدا کرده بود.
و رقم زد: [ستارهای بخندید و ماهِ مجلس شد.]
ماهی تمامِ ماجرا را دید، شنید و نظارهگرِ ماه و ستاره بود.
ماه، ماهی را نمیدید، ماهی دور بود، بعید بود و ناشدنی.
اشکهای ماهی در آبِ برکه آمیخته شد.
ماهی به دنبال ماه رفت. ماهی آخرین جرعهی آبِ زندگانی را نوشید و گفت:
دستم نمیرسد که در آغوش گیرمت...
ای ماه! با که دست در آغوش میکنی..؟!
#Aseman
۴.۵k
۱۲ مرداد ۱۴۰۳