p1
p1
یجی پدر مادر و خواهر و برادراش تو یه تصادف مردن و خودش و یکی از برادراش تو کما بودن اما یجی نجات پیدا کرد و همه ی ارث پدرشون به یجی رسیده
همون طور که قبلا بهتون گفتم یجی قربانی قلدری های مدرسش بوده و خیلی اذیت شده
اخرای این سال تحصیلی یجی با خودش تصمیم میگیره زندگیشو عوض کنه و کاملا از یه دختر با احساس به یه دختر منطقی و بی احساس تبدیل بشه
دو ماه بعد تصمیم میگیره از شهر ججو به سئول نقل مکان کنه و اونجا زندگی کنه
از هفته پیش بیلیت گرفت و تو طول هفته وسایلشو جمع کرد
_____________________
سوار قطار شد و تو باجه ی خودش رفت
کوله پشتی مشکیشو دراورد و رو پاش گزاشت
چون میترسید دیر برسه ده مین زودتر رسیده بود
پنج مین بعد یه دختر و پسر تقریبا هم سن و سال یجی اومدن داخل (دوزتان اینجا اتاقا)
چون جدا اومده بودن و باهم حرف نمیزدن یجی فهمیده بود که کاپل یا دوست نیستن
وقتی قطار شروع به حرکت کرد دختره شروع کرد به حرف زدن
دختره: خب بچه ها بهتون میخوره هم سن باشیم
یجی وقتی دید دختره داره خرف میزنه دست از فکر کردن کشید و سرشو اورد بالا و به دختره نگاه کرد
پسره: منم همینطور فکر میکنم
یجی: منم، خب حالا که قراره چند ساعت همدیگرو تحمل کنیم چطوره همدیگه رو بشناسیم؟
پسره: اسم من جونگکوکه میتونین کوک صدام کنین
دختره: اسم من میونگه
یجی: خب اسم منم یجیه خوشحالم از دیدنتون:)
ادامه دارد....
شرطا بیست لایک سی کامنت:)
یجی پدر مادر و خواهر و برادراش تو یه تصادف مردن و خودش و یکی از برادراش تو کما بودن اما یجی نجات پیدا کرد و همه ی ارث پدرشون به یجی رسیده
همون طور که قبلا بهتون گفتم یجی قربانی قلدری های مدرسش بوده و خیلی اذیت شده
اخرای این سال تحصیلی یجی با خودش تصمیم میگیره زندگیشو عوض کنه و کاملا از یه دختر با احساس به یه دختر منطقی و بی احساس تبدیل بشه
دو ماه بعد تصمیم میگیره از شهر ججو به سئول نقل مکان کنه و اونجا زندگی کنه
از هفته پیش بیلیت گرفت و تو طول هفته وسایلشو جمع کرد
_____________________
سوار قطار شد و تو باجه ی خودش رفت
کوله پشتی مشکیشو دراورد و رو پاش گزاشت
چون میترسید دیر برسه ده مین زودتر رسیده بود
پنج مین بعد یه دختر و پسر تقریبا هم سن و سال یجی اومدن داخل (دوزتان اینجا اتاقا)
چون جدا اومده بودن و باهم حرف نمیزدن یجی فهمیده بود که کاپل یا دوست نیستن
وقتی قطار شروع به حرکت کرد دختره شروع کرد به حرف زدن
دختره: خب بچه ها بهتون میخوره هم سن باشیم
یجی وقتی دید دختره داره خرف میزنه دست از فکر کردن کشید و سرشو اورد بالا و به دختره نگاه کرد
پسره: منم همینطور فکر میکنم
یجی: منم، خب حالا که قراره چند ساعت همدیگرو تحمل کنیم چطوره همدیگه رو بشناسیم؟
پسره: اسم من جونگکوکه میتونین کوک صدام کنین
دختره: اسم من میونگه
یجی: خب اسم منم یجیه خوشحالم از دیدنتون:)
ادامه دارد....
شرطا بیست لایک سی کامنت:)
۷.۴k
۱۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.