فیک جونگ کوک فصل۲ پارت۴
از زبان تهیونگ
سریع رفتم بغلش کردم که بعد ی ربع آروم شد و از بغلم اومد بیرون و گفت_ هیونگ من میرم آب بخورم چیزی میخوای؟(باصدای آروم که قبلش گریه کرده)
÷بشین من میرم برات میارم
_م..مرسی
(ته برگشت)
_مرسی هیونگ
÷(لبخند)
_واقعا هنوزم جونگ سو با گریه میخوابه؟؟(بغض)
÷اره ولی حق داره ناراحت نشو ولی از وقتی ا/ت رفته تو هم بهش محل ندادی از نظر من این شیش ماه ی کاری کن از دلش در بیاد
_باشه کمکم میکنی😢😢😢😢
÷معلومه هم من هم یونا کمکت میکنیم
_از من بدت میاد😢😢😢😢
÷نه چرا بدم بیاد
_آخه من و جونگ سو یک سال و نیمه بار روی دوشتیم
÷نه اینطور نیست
_مرسی
(کوک آروم تو بغل تهیونگ داره گریه میکنه)
نیم ساعت بعد
وقتی دیدم داری آروم تو بغلم گریه میکنه دلم خیلی براش سوخت وقتی اومدم خونشون دنبالش و دیدم داره با چوب خودزنی میکنه اصلا کنترلم دست خودم نبود که انقدر محکم زدم تو گوشش که لبش پاره شد
نگاش کردم دیدم خوابه آروم بلندش کردم گذاشتمش رو مبل و رفتم به یونا زنگ بزنم که ما امشب نمیایم وقتی تلفنم تموم شد اومدم پیش جونگ کوک که دیدم لباسش کثیفه رفتم براش ی تیشرت بیارم که دیدم اتاق رو تزئین کرده و زده برای روز برگشت ا/ت رفتم پایین آروم تیشرتش رو دراوردم که دیدم ی زخم بزرگ روی شکمشه احساس کردم تازه ولی نه باند پیچی شده نه بخیه داره تیشرتش رو تنش کردم و خوابوندم رو مبل
پایان از زبان تهیونگ
از زبان ا/ت
الان نزدیک یک هفتس که وقتی کار میکنم حالم بد میشه ولی پارسال دو برابر الان کار میکردم و اینجوری نمیشدم
امروز واقعا حالم بد بود جوری که تو آشپز خونه غش کردم و شین وو اوردم بیمارستان
و از بیمارستان فرار کردم
لباس های یکی از بیمار های دیگرو پوشیدم چون میترسیدم جی پی اس یه لباسم وصل کرده باشه شین وو داخل بیمارستان نبود این کارم رو راحت تر میکرد
خودم رو جای ی همراه جازدم و ار بیمارستان زدم بیرون یکم بعد ی تاکسی اومد سوار شدم بهم گفت کجا میری +برو محله.........(اسم محله ای که زندگی میکرد)
به راننده تاکسی گفتم بره خونه یونا رفتیم اونجا در زدم وقتی در باز شد با تهیونگ مواجه شدم و تعجب کردم بعدش صدای یونا رو شنیدم که میگفت٪عزیزم کیه
÷ا..ا..ا/ت
بغلم کرد +تهیونگ معذرت میخوام ولی باید اول بیام تو
÷اره اره ببخشید اصلا هواسم نبود
٪ا/ت خودتی بیا بغلم وایی دلم برات تنگ شده بود
(بچه ها جونگ سو اسم مادرش رو حفظه و الان دویید بغل مامانش)
*مامان
+جانم جونگ سو قشنگم دلم برات تنگ شده بود زندگیم (با گریه)
_ا/ت خودتی
+کوکی قشنگم 😭😭😭😭😭
(کوک رفت و محکم ا/ت و جونگ سو بغل کرد)
_میدونی چقدر دلم برات تنگه شده بود هنوزم تنگه ولی دیگه پیشمی
+منم منم دلم تنگ شده بود
_پاشو پاشو ببینم
+چرا
_نگا کن چقدر لاغر شدی
+تو هم لاغر شدی
÷پاشید ببینم بعد یک سال و نیم همو دیدید میگید چقدر لاغر شدی پاشید بریم بیرون
٪ولشون کن بعدشم ا/ت تازه اومده شاید نخواد بره بیرون
_چجوری اومدی فرار کردی؟
+اوهوم چند روز بود که حالم خوب نبود بعدشم امروز تو آشپزخونه غش
هیچی چی ولش کن
_وایسا ببینم غش کردی مگه چیشد که غش کردی
سریع رفتم بغلش کردم که بعد ی ربع آروم شد و از بغلم اومد بیرون و گفت_ هیونگ من میرم آب بخورم چیزی میخوای؟(باصدای آروم که قبلش گریه کرده)
÷بشین من میرم برات میارم
_م..مرسی
(ته برگشت)
_مرسی هیونگ
÷(لبخند)
_واقعا هنوزم جونگ سو با گریه میخوابه؟؟(بغض)
÷اره ولی حق داره ناراحت نشو ولی از وقتی ا/ت رفته تو هم بهش محل ندادی از نظر من این شیش ماه ی کاری کن از دلش در بیاد
_باشه کمکم میکنی😢😢😢😢
÷معلومه هم من هم یونا کمکت میکنیم
_از من بدت میاد😢😢😢😢
÷نه چرا بدم بیاد
_آخه من و جونگ سو یک سال و نیمه بار روی دوشتیم
÷نه اینطور نیست
_مرسی
(کوک آروم تو بغل تهیونگ داره گریه میکنه)
نیم ساعت بعد
وقتی دیدم داری آروم تو بغلم گریه میکنه دلم خیلی براش سوخت وقتی اومدم خونشون دنبالش و دیدم داره با چوب خودزنی میکنه اصلا کنترلم دست خودم نبود که انقدر محکم زدم تو گوشش که لبش پاره شد
نگاش کردم دیدم خوابه آروم بلندش کردم گذاشتمش رو مبل و رفتم به یونا زنگ بزنم که ما امشب نمیایم وقتی تلفنم تموم شد اومدم پیش جونگ کوک که دیدم لباسش کثیفه رفتم براش ی تیشرت بیارم که دیدم اتاق رو تزئین کرده و زده برای روز برگشت ا/ت رفتم پایین آروم تیشرتش رو دراوردم که دیدم ی زخم بزرگ روی شکمشه احساس کردم تازه ولی نه باند پیچی شده نه بخیه داره تیشرتش رو تنش کردم و خوابوندم رو مبل
پایان از زبان تهیونگ
از زبان ا/ت
الان نزدیک یک هفتس که وقتی کار میکنم حالم بد میشه ولی پارسال دو برابر الان کار میکردم و اینجوری نمیشدم
امروز واقعا حالم بد بود جوری که تو آشپز خونه غش کردم و شین وو اوردم بیمارستان
و از بیمارستان فرار کردم
لباس های یکی از بیمار های دیگرو پوشیدم چون میترسیدم جی پی اس یه لباسم وصل کرده باشه شین وو داخل بیمارستان نبود این کارم رو راحت تر میکرد
خودم رو جای ی همراه جازدم و ار بیمارستان زدم بیرون یکم بعد ی تاکسی اومد سوار شدم بهم گفت کجا میری +برو محله.........(اسم محله ای که زندگی میکرد)
به راننده تاکسی گفتم بره خونه یونا رفتیم اونجا در زدم وقتی در باز شد با تهیونگ مواجه شدم و تعجب کردم بعدش صدای یونا رو شنیدم که میگفت٪عزیزم کیه
÷ا..ا..ا/ت
بغلم کرد +تهیونگ معذرت میخوام ولی باید اول بیام تو
÷اره اره ببخشید اصلا هواسم نبود
٪ا/ت خودتی بیا بغلم وایی دلم برات تنگ شده بود
(بچه ها جونگ سو اسم مادرش رو حفظه و الان دویید بغل مامانش)
*مامان
+جانم جونگ سو قشنگم دلم برات تنگ شده بود زندگیم (با گریه)
_ا/ت خودتی
+کوکی قشنگم 😭😭😭😭😭
(کوک رفت و محکم ا/ت و جونگ سو بغل کرد)
_میدونی چقدر دلم برات تنگه شده بود هنوزم تنگه ولی دیگه پیشمی
+منم منم دلم تنگ شده بود
_پاشو پاشو ببینم
+چرا
_نگا کن چقدر لاغر شدی
+تو هم لاغر شدی
÷پاشید ببینم بعد یک سال و نیم همو دیدید میگید چقدر لاغر شدی پاشید بریم بیرون
٪ولشون کن بعدشم ا/ت تازه اومده شاید نخواد بره بیرون
_چجوری اومدی فرار کردی؟
+اوهوم چند روز بود که حالم خوب نبود بعدشم امروز تو آشپزخونه غش
هیچی چی ولش کن
_وایسا ببینم غش کردی مگه چیشد که غش کردی
۴۷.۳k
۰۴ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.