پارت اخر(یخی که عاشق خورشید شد)
ا.ت: اینم یادگاری من برای تو..البته چند روز دیگه خوب میشه!(لبخند)
لبخندی زد و از رو تخت پاشد رفت سمت در و خارج شد ..خودمو با زور نگه داشته بودم که گریه نکنم ولی هم از در خارج شد گریه هام اوج گرفت صدای گریم عمارت رو گرفت...یاد اون موقعه افتادم که فهمیدم تهیونگ رفته خارج از کشور و تو عمارتش گریه میکردم و زجه میزدم انگار قراره دوباره همه چی بره رو دور تکرار..ولی ن..نه نباید این مدلی بشه نباید بره!
پاشدم از رو تخت ساعتو نگاه کردم ساعت ۳ بود وای رفتههه افتادم رو زانو هام و گریه هام هی بلند تر میشد
ولی بازم دلم راضی نشد سریع لباس هامو عوض کردم و راه افتادم سمت فرودگاه.... داخل فرودگاه شدم همه جارو گشتم نبود ..نه نبوددد!
از یکی که اونجا کار میکرد پرسیدم:ببخشید پرواز **پرواز کرده؟
مرد:بله خانم خیلی وقته...
افتادم رو زانو هام اشکام دست خودم نبود که گوشیم زنگ خورد با امید اینکه تهیونگه جواب دادم اما وقتی جواب دادم فهمیدم مادرمه
م ا.ت: کجایی ا.ت؟
اشکامو پاک کردم
ا.ت:چیشده مامان برچی؟
م ا.ت: به آدرسی که میفرستم بیا خواهش میکنم دیر نکن(گریه)
ا.ت:مامان چرا گریه میکنی چیشدهههه(بلند)
م ا.ت: من...
که یهو صدای شکستن اومد و صدای جیغ مادرم از زمین پاشدم سوار ماشین شدم زود رفتم به آدرسی که فرستاده بود برام نمیدونم چجوری خودمو رسوندم اونجا
در رو باز کردم داخل شدم خیلی تاریک بود اینجا چخبره که یهو لامپ ها روشن شد که مادرم با کیک جلوم واستاده بود و همه دست میزدن ک اهنگ تولد رو میخوندن...هع حتی یادم رفته بود امروز تولدمه با چشمم همه جارو گشتم فکر میکردم تهیونگ هم اینجاست اما نبود دیقا روز تولدم بلیط گرفته بود
اشک از گوشه چشمام ریخت ..خو تو غلط کردی که گفتی بره ا.تتتتت
یکی از پشت بغلم کرد دستشو دورم حلقه کرد و در گوشم آروم گفت:تولدت مبارک مادمازل!
با سرعت برگشتم سمتش تهیونگ بود پریدم بغلش صفت گرفتمش که اونم محکم بغلم کرد
تهیونگ:تو هر چقدر هم منو پس بزنی من دیگه ولت نمیکنم برم من این اشتباهو یبار کردم.
منو از خودش جدا کرد و اشکامو پاک کرد
تهیونگ:الان موقعه گریه کردن نیست تولد خانوممه پس نبینم اشکاتو
از دستم گرفت برد سمت یه اتاقی
تهیونگ:اینجا برات لباس گذاشتم لباستو عوض کن و به خودت برس و بیا پایین.
یه نگاهی به لباس که به کمد آویزون بود کردم خیلی قشنگ بود یه لباس زرشکی بلند که حسابی دلمو برد(عکسش اسلاید دوم) زود رفتم پوشیدمش خیلی تو تنم قشنگ بود موهامو بالای سرم دم اسبی بستم محکم بعد چتری هامو ریختم جلو صورتم و یه ارایش خفن کردم و رفتم پایین حسابی وقت تلف کرده بودم
رفتم تو سالن که تهیونگ اومد از بازوش گرفتم
تهیونگ:از اینکه این زیبایی فقط مطلق به منه واقعا خوشحالم...
چند سال بعد
/از زبان ا.ت
ا.ت:هوییییی تهیونگ مگه من بهت نگفتم لامپ رو روشن نکنیی!
تهیونگ:بابا عزیزم ول کنه تروخدا بچه میخوره زمین.
ا.ت:مگه بچه ای من مثل تو کوره؟
تهیونگ:ازت قطع امید کردم واقعا
فکنم ناراحت شد زود رفتم از بازوش گرفتم
ا.ت:عشقم دیگه منظوری نداشتم
ا.ت: اما تقصیر خودت بود!
تهیونگ:الان مثلا میخواستی درستش کنی؟یا بیشتر رید*ی؟
تهیونگ:حالا که اینقدر اصرار داری ببخشمت یه بوس بده تا ببخشم
ا.ت:زارتتتتت..ولی باشه
دستمو انداختم دور گردنش در حال بوسیدنش بودم که صدای خنده یکی اومد برگشتم سمت صدا که جه نا بود(دخترشون) با گوشی داشت ازمون فیلم میگرفت فندق با اون قدش
ا.ت:جه نا گوشیو بده به من
جه نا:نمیخوام
پا به فرار گذاشت منم دنبالش میکردم
ا.ت:تهیونگ تو از اون ور برو بگیرش
تهیونگ از اون ور رفت دنبالش که راهشو عوض کرد اومد سمت من که افتاد بغلم
ا.ت:از مامان بابات فیلم میگیری شیطون؟
جه نا:یادگاری میمونه مامانی
ا.ت:آخ آخ تو بزرگ بشی چی میشی دختر
جه نا:کلی دوست پسر پیدا میکنم مامان
از جام سریع پاشدم
ا.ت:تهیونگگگگگگگگ تو اینارو به این گفتییی؟(داد)
تهیونگ:جه نا من گفتم؟(چشمک)
رفتم سمت تهیونگ دستمو گذاشتم رو شونش
ا.ت:نکن این کاراتو
جه نا:خو من برم که مزاحم شما نشم(خنده)
رفت تو اتاقش تهیونگ هم سریع دستاشو انداخت دور کمرم یه بوسی رو گردنم گذاشت خنده ریزی کردم
ا.ت:داری بد عادتم میکنی.
تهیونگ:خب بعد عادت شو برام...!
خب بچه ها اینم پایان این فیک البته قرار نبود اینطوری تموم بشه به خواسته شما شادش کردم.
قرار بود وقتی ۳۰ بشه بزارم ولی خواستم سریع تموم بشه
بعد از این یه تک پارتی از جونگکوک میزارم ولی چون طولانیه تو چند تا پست میزارم!
لبخندی زد و از رو تخت پاشد رفت سمت در و خارج شد ..خودمو با زور نگه داشته بودم که گریه نکنم ولی هم از در خارج شد گریه هام اوج گرفت صدای گریم عمارت رو گرفت...یاد اون موقعه افتادم که فهمیدم تهیونگ رفته خارج از کشور و تو عمارتش گریه میکردم و زجه میزدم انگار قراره دوباره همه چی بره رو دور تکرار..ولی ن..نه نباید این مدلی بشه نباید بره!
پاشدم از رو تخت ساعتو نگاه کردم ساعت ۳ بود وای رفتههه افتادم رو زانو هام و گریه هام هی بلند تر میشد
ولی بازم دلم راضی نشد سریع لباس هامو عوض کردم و راه افتادم سمت فرودگاه.... داخل فرودگاه شدم همه جارو گشتم نبود ..نه نبوددد!
از یکی که اونجا کار میکرد پرسیدم:ببخشید پرواز **پرواز کرده؟
مرد:بله خانم خیلی وقته...
افتادم رو زانو هام اشکام دست خودم نبود که گوشیم زنگ خورد با امید اینکه تهیونگه جواب دادم اما وقتی جواب دادم فهمیدم مادرمه
م ا.ت: کجایی ا.ت؟
اشکامو پاک کردم
ا.ت:چیشده مامان برچی؟
م ا.ت: به آدرسی که میفرستم بیا خواهش میکنم دیر نکن(گریه)
ا.ت:مامان چرا گریه میکنی چیشدهههه(بلند)
م ا.ت: من...
که یهو صدای شکستن اومد و صدای جیغ مادرم از زمین پاشدم سوار ماشین شدم زود رفتم به آدرسی که فرستاده بود برام نمیدونم چجوری خودمو رسوندم اونجا
در رو باز کردم داخل شدم خیلی تاریک بود اینجا چخبره که یهو لامپ ها روشن شد که مادرم با کیک جلوم واستاده بود و همه دست میزدن ک اهنگ تولد رو میخوندن...هع حتی یادم رفته بود امروز تولدمه با چشمم همه جارو گشتم فکر میکردم تهیونگ هم اینجاست اما نبود دیقا روز تولدم بلیط گرفته بود
اشک از گوشه چشمام ریخت ..خو تو غلط کردی که گفتی بره ا.تتتتت
یکی از پشت بغلم کرد دستشو دورم حلقه کرد و در گوشم آروم گفت:تولدت مبارک مادمازل!
با سرعت برگشتم سمتش تهیونگ بود پریدم بغلش صفت گرفتمش که اونم محکم بغلم کرد
تهیونگ:تو هر چقدر هم منو پس بزنی من دیگه ولت نمیکنم برم من این اشتباهو یبار کردم.
منو از خودش جدا کرد و اشکامو پاک کرد
تهیونگ:الان موقعه گریه کردن نیست تولد خانوممه پس نبینم اشکاتو
از دستم گرفت برد سمت یه اتاقی
تهیونگ:اینجا برات لباس گذاشتم لباستو عوض کن و به خودت برس و بیا پایین.
یه نگاهی به لباس که به کمد آویزون بود کردم خیلی قشنگ بود یه لباس زرشکی بلند که حسابی دلمو برد(عکسش اسلاید دوم) زود رفتم پوشیدمش خیلی تو تنم قشنگ بود موهامو بالای سرم دم اسبی بستم محکم بعد چتری هامو ریختم جلو صورتم و یه ارایش خفن کردم و رفتم پایین حسابی وقت تلف کرده بودم
رفتم تو سالن که تهیونگ اومد از بازوش گرفتم
تهیونگ:از اینکه این زیبایی فقط مطلق به منه واقعا خوشحالم...
چند سال بعد
/از زبان ا.ت
ا.ت:هوییییی تهیونگ مگه من بهت نگفتم لامپ رو روشن نکنیی!
تهیونگ:بابا عزیزم ول کنه تروخدا بچه میخوره زمین.
ا.ت:مگه بچه ای من مثل تو کوره؟
تهیونگ:ازت قطع امید کردم واقعا
فکنم ناراحت شد زود رفتم از بازوش گرفتم
ا.ت:عشقم دیگه منظوری نداشتم
ا.ت: اما تقصیر خودت بود!
تهیونگ:الان مثلا میخواستی درستش کنی؟یا بیشتر رید*ی؟
تهیونگ:حالا که اینقدر اصرار داری ببخشمت یه بوس بده تا ببخشم
ا.ت:زارتتتتت..ولی باشه
دستمو انداختم دور گردنش در حال بوسیدنش بودم که صدای خنده یکی اومد برگشتم سمت صدا که جه نا بود(دخترشون) با گوشی داشت ازمون فیلم میگرفت فندق با اون قدش
ا.ت:جه نا گوشیو بده به من
جه نا:نمیخوام
پا به فرار گذاشت منم دنبالش میکردم
ا.ت:تهیونگ تو از اون ور برو بگیرش
تهیونگ از اون ور رفت دنبالش که راهشو عوض کرد اومد سمت من که افتاد بغلم
ا.ت:از مامان بابات فیلم میگیری شیطون؟
جه نا:یادگاری میمونه مامانی
ا.ت:آخ آخ تو بزرگ بشی چی میشی دختر
جه نا:کلی دوست پسر پیدا میکنم مامان
از جام سریع پاشدم
ا.ت:تهیونگگگگگگگگ تو اینارو به این گفتییی؟(داد)
تهیونگ:جه نا من گفتم؟(چشمک)
رفتم سمت تهیونگ دستمو گذاشتم رو شونش
ا.ت:نکن این کاراتو
جه نا:خو من برم که مزاحم شما نشم(خنده)
رفت تو اتاقش تهیونگ هم سریع دستاشو انداخت دور کمرم یه بوسی رو گردنم گذاشت خنده ریزی کردم
ا.ت:داری بد عادتم میکنی.
تهیونگ:خب بعد عادت شو برام...!
خب بچه ها اینم پایان این فیک البته قرار نبود اینطوری تموم بشه به خواسته شما شادش کردم.
قرار بود وقتی ۳۰ بشه بزارم ولی خواستم سریع تموم بشه
بعد از این یه تک پارتی از جونگکوک میزارم ولی چون طولانیه تو چند تا پست میزارم!
۲۵.۷k
۱۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.